اهورا

اهورا جان تا این لحظه 11 سال و 24 روز سن دارد

 

فالله خير حافظا وهو أرحم الراحمين

خدا بهترين نگهدار است،و او مهربان‏ترين مى‏باشد



نوروز مبارک

نوروز مبارک

تقدیم به همه ی نی نی پیجی ها
تاریخ : 30 اسفند 1391 - 15:42 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1849 | موضوع : فتو بلاگ | نظر بدهید

سپاس از مهربانی

اهورا جون سلام مامانی.

من همین الان نوشته ی زیبای بابایی رو خوندم .در حالی که چشمام خیس از اشک خوشحالی مهربانی بابایی بود ، قلبم سرشار از نور داشتن تو بود. 

وجودت باعث افتخار و بوجود آمدن عشق و دوستی شدیدتری بین من و بابایی شده .

قلم من به زیبایی قلم پدرت نیست ، ولی از خوندن نوشته ی زیبایش سرشار از شوق و شادی شدم.

خیلی دوست داشتم برای سال جدید برایت پیام زیبایی بدم ولی مامان بزرگ 2شب پیش اومد و الان هم خاله زهرا اینجاست.

من نتونستم سراغ وبلاگ بیام .ولی دیشب دیدم بابایی داره با کامپیوتر کار می کنه حدس زدم توی وبلاگ تو هست.

الان هم خیلی وضعیت راحتی ندارم و نمی تونم درست و حسابی درباره ی حال و هوای این روزا  برات بنویسم.

الان که بابایی رفت سرکار منم اومدم سراغ وبلاگ تو.آخه خوابم نمیاد. 

می بینی چه بابای مهربون و خوبی داری پسرم. واقعا زیبا برات نوشته بود.

از همینجا من از زحمات بی پایان بابایی رضا ، تشکر می کنم و امیدوارم به زودی پاداش تمامی این محبتهایی رو که به من و تو می کنه به دست بیاره.

مامان جون من تو وضعیت خوبی ننشستم ، نمی تونم زیاد پای کامپیوتر باشم. 

 

نوروز رو به تو اهورای کوچولوی خودم و همسر عزیزم رضا جون تبریک می گم . تنها آرزوم از خدا سلامتی شما دو نفر و شادی و خوشحالی هر سه نفرمون هست.


تاریخ : 30 اسفند 1391 - 15:20 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 650 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

سال نو با اهورا

به نام اهورای مهربان.

تقدیم به پسر نازم و مامان مهربونش.

آنگاه که زمین دوباره فرش رنگارنگ خود را می گسترد و ترنم زیبای بهاری دلهایمان را نوازش می کند به رسم کهن خود تولد زامیاد فرشته زمین را به جشن می نشینیم. اما جشن امسال اگر چه برای ما ساده تر از هر سال است ولی شور و شوقی باورنکردنی تمام وجودمان را فرا گرفته و هیجانی کم سابقه که ناشی از در راه بودن خبری خوش و نویدی دلپذیر است. آری دلبندم. اکنون ساعتهایی بیش به زمان شروع سال جدید نمانده که تمامی فکر و اندیشه ی ما معطوف به وجود و حضور اهورایی توست که خداوندگار هستی بخش به ما هدیه کرده است. من و مامان مهربونت هدیه سال نو خود را از خدایمان گرفته ایم. درنگی دیگر تا دیدن روی همچون ماهت نمانده. ماههای سختی را مامان مهربانت و همسر عزیزتر ازجان من گذراند و آن زمان که سختی ها و رنجها را با شوق دیدار تو و با نیایش به درگاه یگانه آفریدگارمان گذراند هیچگاه فراموش نمی کنم و قدردان او هستم. پسر زیبایم که قطعا زیبایی، چون که هدیه خداوند حتماً زیباست و زیباییت نشانه ای از نشانه های اوست. و این نشانه را ما با جان و دل پذیراییم و تمام زندگیمان را برایش فدا می کنیم. فرزند دلبندم حال منتظر چشمان تو هستیم که با درخشش خود دلمان را روشن و دیدگانمان را پرنور بسازد. منتظر آغوشت هستیم تا جانمان را جلا دهد. آن زمان که تو بیایی تولد دیگر ماست و خداوندگار که در ابتدای هستی از روح خود در جانمان دمید بار دیگر می خواهد از روح اهورایی خود در کالبدمان بدمد تا که تا ابد زنده بمانیم. آری با آمدنت عمری جاودان خواهیم یافت و دیگر آرزویی نخواهیم داشت. خداوندگار سلاله زیبایی ها را به ما داده است و دیگر از او هیچ نمی خواهیم. در لحظات تحویل سال از وجود پاکش هیچ نمی خواهیم جز اینکه تو بیایی. هیچ نمی خواهیم. در کنار سفره هفت سین دل سه نفر منتظر آمدنت هستند و از خداوندگار، تو را و سلامتی تو را می طلبند. من، فاطمه و هومن عزیز. مادرت را می ستایم که سلاله فداکاری و مهربانی است. و هومن را می ستایم که همیشه در قلبمان جای دارد و قلبش را به من و مادرش هدیه داد و تو را نیز. آری هومن را می ستاییم که بواسطه او تو را به ما بخشید و تو را که از سوی مهربان هستی بخش آمدی و ما را هستی بخشیدی. عزیزانم فاطمه، بهار دلم، هومن، بهار زندگیم و اهورا هستی دوباره ام سال نو بر همه شما مبارک عزیزانم. 


تاریخ : 30 اسفند 1391 - 04:41 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 593 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

درد دل های مادرانه

سلام اهورای من

مامانی اگه خدا بخواد فردا می ریم سونوگرافی که تو رو ببینیم.آخه خیلی وقته که سونو نرفتم. بیشتر از 2ماه و نیم.اصلا نمی دونم الان چه شکلی هستی و چیکارا می کنی.

هرچند تو جزئی از وجودمی و شب و روز دارم با تو زندگی می کنم. بعد از خدا ، تو نزدیکتر از همه کس و همه چیز به من هستی. با من می خوابی ، با من بیدار می شی، وقتی می خندم تو عکس العمل نشون می دی و تکون می خوری و ..... متاسفانه وقتی گریه می کنم ، فکر کنم تو   هم ناراحت می شی.

ببخشید مامانی.اصلا دوست ندارم ناراحتت کنم ولی بعضی روزا و شبا ، یادآور خاطراتی هست که نابود کننده هست.خودت خوب می دونی که من 2 سال پیش چه روزا و شبای وحشتناکی داشتم.خودت خوب می دونی که تمام این دوران شیرین بارداری برای من آخرش با تلخی و غم و داغ و گم کردن فرشته ای بود که با رفتنش ، تمام امید و آرزو و آینده ی من رو هم با خودش برد.

می دونم که می دونی ، که برای من و بابایی خیلی سخت بود که دوباره تصمیم بگیریم این راه سخت رو تا ته ته، بریم و دوباره از اول شروع کنیم ، دوباره از پیله ی تنهاییمون بیرون بیایم و دوباره به امید لطف و بخشندگی پروردگار تمام سختیها رو به جون بخریم ، تا شاید یه زندگی عادی و شاد و معمولی رو بتونیم تجربه کنیم.

عزیزتر از جانم، می دونم که تمام احساساتم را درک می کنی و تو هم برای شادی مامان و بابا همیشه دعا می کنی. خیلی ازت ممنونم فرشته ناز من.

امیدوارم بتونیم زندگی خوبی رو برات درست کنیم.امیدوارم هیچوقت از دنیا اومدنت پشیمون نشی، امیدوارم از اینکه ما پدر و مادرت هستیم افتخار کنی.

می دونی هرچی به روزای دنیا اومدنت نزدیکتر می شیم هیچان زده تر و نگران تر می شم. نمی خوام فکرای بد کنم، فقط از خدا می خوام اینبار همه چی به خیر بگذره و من با آرامش فرزند عزیزم رو در آغوش بگیرم. و به قول بابایی امیدوارم فرزند ما روئین تن باشه و قوی.

ببخشید مامانی از اینکه نمی تونم جلوی اشکام رو بگیرم. خودت خوب می دونی که داشتن یه نازنین کوچولو توی بغلم ، برای خودم و نوازش و شیر دادنش ، چقدر برام دور از دسترس و غیرقابل باور هست چه برسه به اینکه بخوام بهش فکر کنم و ....

هرچند که خیلی وقتا خواب این چیزا رو می بینم و نمی دونم تو تویی که تو بغلمی یا یه نی نی دیگه ولی دیدین این خوابها برام خیلی لذت بخشه.

عزیزم، نازگلم، ببخشید که ناراحتت کردم ولی دوست دارم باهات درد دل کنم.امیدوارم یه روزی جلوی من بشینی و باهات حرف بزنم ولی حرفای خوب خوب نه ناراحت کننده.

قول می دم کمتر اذیتت کنم و خوشحال باشم.

راستی مامانی ببخشید که تو رو با اسم خودت صدا نمی زدم . ولی چند وقتی هست که دیگه هم اینجا توی خاطراتم هم وقتی می خوام توی خونه باهات حرف بزنم دارم اسمت رو صدا می زنم. شاید کسی ندونه چرا نمی خواستم برات اسم بذارم یا حتی بعد از اینکه اسمت انتخاب شد به کسی نگم و صدات نزنم، ولی تو خوب می دونی که دلیلش چی بود. 

هرچند قبل از این هم اسمای قشنگی داشتی مامان جون. مثل : نازگل-نازی - گوگولی - قلمبه - پسر کوچولو - نازناز - جیگر - نینو - پسر باهوش من و از این چیزا. 

 

 اهورای عزیزم برام دعا کن بتونم این هفته های آخر رو با آرامش بگذرونم و امید داشته باشم .دعا کن روزای خوبی رو من و تو و بابایی در پیش داشته باشیم. البته من می دونم که فرشته ی بهشتی من هومن جونم هم هوای ما سه تا رو داره.

 

 

 

 

باید گام بردارم!

بخوانم شادمان در راه

شعر امیدواری را...

هنوز بنگر، عشق میبارد

...به یاد سینه ام مانده

و درجانم

شکوهی هست

که از آن میتوانم تا خدا راه بپیمایم!

کمی همت،

کمی هم دوستی با عشق

گاهی لحظه ای آرام

غرق در سکوت

سرشار از خدا بودن

نمی بینم از این بهتر

زمانی را

که با امید جانم را به خدا بسپارم

هنوز غصه اینجا هست!

اما سعی درآن دارم

بخوانم شادمان درراه

شعر روشن امیدواری را

هنوز وقت رویش هست!!


تاریخ : 22 اسفند 1391 - 09:18 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1159 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

اهورا + بابایی + مامانی

البته اهورا جونم ، بابایی توی این عکس نمی تونست چشماشو باز نگه داره آخه سفیدی برف چشم و می زنه.برای همین هم دائم به من می گفت این عکس من خوب نشده نزنش تو وبلاگ.

ولی خیلی هم خوب شده عکس بابایی ، مگه نه اهورا جونم؟


تاریخ : 18 اسفند 1391 - 09:20 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 2729 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

روز برفی2

روز برفی2

نی نی در حال برف بازی
تاریخ : 17 اسفند 1391 - 19:19 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 957 | موضوع : فتو بلاگ | نظر بدهید

روز برفی

روز برفی

روز برفی در پارک جلو خونه-اسفند 91
تاریخ : 17 اسفند 1391 - 19:17 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 801 | موضوع : فتو بلاگ | نظر بدهید

روز برفی

سلام اهورا جونم.

امروز روز پرهیجانی هست.آخه حسابی برف اومده.اینجا خیلی خشکل شده.من از صبح که بابایی رفت سرکار از ساعت 6 بیدارم. بابایی موقع رفتن من رو صدا زد و گفت که برف اومده.منم دویدم کنار پنجره و بعد چندتا عکس گرفتم. اما خیلی دوست داشتم می رفتم توی برف. آخه امسال تو هم با منی.دوست داشتم تو رو می بردم توی برفا. بلاخره هم رفتم توی بالکن و یه عالمه عکس گرفتم.

اگه بابایی زود بیاد می ریم برف بازی.البته اگه حالم خوب باشه.

امیدوارم سال دیگه هم یه چنین برفی بیاد و سه تایی با هم بریم برف بازی.

 

ای کاش همیشه ،هرروز و هر ساعت در زمستان برف می بارید

تا شاخه های لخت درختان چون عروسی زیبا ،قبای سفید و تمیز بپوشند

ای کاش  هرروز و هر ساعت که تو می روی برف می بارید

تا چشمانم جای پای تو را دنبال می کرد

ای کاش همیشه آسمان ، انسان را مهمان مرواریدهایش می کرد

تا چشمانمان به سفیدی و پاکی آشنا می شد.

 

 

 

این یه نی نی هست که اومده پارک جلو خونمون داره برف بازی می کنه


تاریخ : 17 اسفند 1391 - 18:35 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1165 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

نی نی قلمبه


سلام نی نی خشکل و ناز من.

این روزا اینقدر ناز و شیطون شدی که دلم می خواد بغلت کنم. وقتی تکون می خوری و دست و پاهای تیزت رو سریع از اینور شکمم می بری اونور ، با اینکه دردم می گیره ولی خیلی کیف می ده.دلم می خواد دست و پاهای کوچولوت رو وقتی قلمبه می کنی شون ، بگیرم و لمسش کنم.خیلی احساس عجیب و غریب و لذت بخشی هست .ولی با این کارات بیشتر من و بابایی رو توی حسرت دیدن و لمس کردنت می ذاری.

راستی نی نی جونم ، اگه یه روزا و شبایی من حالم خوب نیست و درد دارم یا خوب نمی تونم بخوابم و ناراحت هستم، ببخشید.دست خودم نیست مامانی.امیدوارم تو جات راحت باشه و اذیت نشی.

الان دارم رادیو هفت نگاه می کنم، امشب شب جمعه هست 10 اسفند 91. یه ترانه پخش می کنه درباره ی امام رضا هست.

یاد تیرماه افتادم که با بابایی برای اولین بار رفتیم مشهد. در ضمن من می دونستم که تو توی شکم من هستی و بوجود اومدی هرچند هنوز آزمایشا نشون نمی دادن.

من و بابایی نذر کرده بودیم قبل از تصمیم به بچه دار شدن بریم مشهد اما نشد. ولی خیلی ناگهانی توی تیرماه وقتی که ماه رمضون بود یه اتفاقی افتاد که ما یه روزه رفتیم مشهد. خیلی اتفاق جالب و عجیبی بود. بابا جون که اولین بار بود می رفت مشهد .من قبلا رفته بودم اما ایندفعه فرق می کرد آخه ما دیگه تو رو داشتیم.و نذر هم کرده بودیم. اونجا بابایی از امام رضا خواست که تو سلامت باشی و اینکه ایشالا سال دیگه همون موقعها، با عزیزمون که تو باشی بریم خدمت امام رضا و ازش تشکر کنیم.

خلاصه اینکه عزیزترینم ، تو نظرکرده ی امام رضا هستی. ما که همه چیز رو سپردیم به خدا و امام رضا . ایشالا که سال دیگه نذرمون رو ادا کنیم.

 شکلکهای جالب آروین

راستی داشت یادم می رفت می خواستم یه خبری رو بهت بدم .نی نی دایی ممد امروز به دنیا اومد .ساعت 9 صبح دختر داییت دنیا اومد که اسمشم تسنیم گذاشتن.مامان بزرگ میگه تپل و خشکل هست ایشالا همه ی نی نی ها به سلامتی دنیا بیان.


تاریخ : 11 اسفند 1391 - 08:16 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1011 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر