اهورا

اهورا جان تا این لحظه 10 سال و 11 ماه و 25 روز سن دارد

هشت ماهگی اهورا

هشت ماهگی اهورا با یک هفته تاخیر

 

اهورای عزیزتر از جانم سلام.

22 آذر جمعه پیش تولد هشت ماهگیت بود عزیزم ولی چون این مدت خیلی سرم شلوغه و همینطور مامان بزرگ عزیزت هم 2هفته ای هست که اومده پیش ما، اصلا فرصت نکردم درباره ی هشت ماهگیت بنویسم.

این روزا خیلی شیرین تر و دوست داشتنی تر شدی .تا یک هفته که مامان بزرگ اومده بود اصلا نمی شناختیش و غر میزدی و بغلش نمی رفتی .تازه بعد از 6-7 روز به مامان بزرگ عادت کردی و باهاش دوست شدی.

توی روروک که می ذاریمت مرتب به به میگی و با سرعت اینور و اونور میری.

توی دالی بازی که حسابی ماهر شدی.از هر چیزی استفاده میکنی که پشتش سنگر بگیری و مشغول دالی موشی بشی.

تازگیها بابایی که میاد خونه یا از خواب بیدار میشی،کلمه های عجیب و غریبی رو به زبون میاری که خیلی بامزه است .

وقتی مامان بزرگ مشغول حرف زدنه با دقت گوش میدی و ساکت میشی ولی همینکه چند نفر با هم صحبت میکنیم تو هم شلوغ پلوغ میکنی و حرف میزنی  و داد و بیداد راه میندازی و توی بحث شرکت میکنی خوشگلم.

و خیلی کارای دیگه که بعدا دوباره میام و مینویسم عزیزم

اهورای نازنینم، به خاطر همه ی خنده ها و ناز و اداهات، از تو ممنونیم


تاریخ : 28 آذر 1392 - 19:44 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 941 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

نگاه غمگین فرشته ها

دیروز یه جایی بودم که پر بود از فرشته های معصوم و بی گناهی که بیمار بودن.

اونجا پر بود از نگاه های غمبار و ناامید. تنها کورسوی امید ، در دستان پزشکانی است که نمی دانم واقعا قابل اعتماد هستند یا نه؟؟؟

به امید شفای تمام کوچولوهای بیمار

امیدوارم که هیچ بچه ی بیماری ،پا به این دنیا نگذارد.آمین

 

 


تاریخ : 25 آذر 1392 - 22:18 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 923 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

نشستن گل پسر

اهورا جونم توی هفت ماه و بیست و سه روزگی ، خودش تنهای تنها   نزدیک یه ربع ساعت نشست و تعادلش رو حفظ کرد.فداش بشم که اینقده ناز میشه وقتی میشینه.البته الان که دارم این پست رو میذارم، شنبه 23 آذر هست که اهورا دیروز هشت ماهگیش تموم شد و رفت توی نه ماهگی.

الان دیگه کاملا خودش میشینه .البته بعضی وقتا هم سقوط میکنه به یه طرف

 

اهورا عاشق شیشه آب معدنی و نوشابه و دلستر هست.البته بیشتر سرش رو میخوره و بعضی وقتا هم با دستاش روش میکوبه و جیغ میزنه

قربونش برم اگه دختر بود چی میشد؟؟؟تا الان خورده بودیمش دیگه...............


تاریخ : 23 آذر 1392 - 22:25 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 948 | موضوع : وبلاگ | 9 نظر

اهورای مهربون

اهورای مهربون

هرچند که اهورا جون هنوز خیلی کوچولو هستش، اما معلومه خیلی احساسی و مهربونه. وقتی از چیزی خوشش میاد یا برنامه مورد علاقشو توی تلویزیون می بینه و یا بچه ی کوچولویی رو می بینه قیافه ی آدمای مهربون رو به خودش می گیره و خیلی دوست داشتنی تر می شه. خیلی دوست داریم مهربونم.
تاریخ : 15 آذر 1392 - 05:30 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1118 | موضوع : فتو بلاگ | 12 نظر

اهورای مهربان ما

هرچند که اهورا جون هنوز خیلی کوچولو هستش، اما معلومه خیلی احساسی و مهربونه. وقتی از چیزی خوشش میاد یا برنامه مورد علاقشو توی تلویزیون می بینه و یا بچه ی کوچولویی رو می بینه قیافه ی آدمای مهربون رو به خودش می گیره و خیلی دوست داشتنی تر می شه. خیلی دوست داریم مهربونم.

 


تاریخ : 15 آذر 1392 - 04:37 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 764 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

پیشرفت جدید اهورا

اهورای عزیزم پنجشنبه عصر رفتیم بیرون یه کار کوچیک داشتیم زودی هم برگشتیم خونه.

ولی از وقتی برگشتیم خونه یه دفعه ، تو شروع کردی به گفتن یه چیزای جدید.

خیلی عجیب بود نمیدونم از کجا یاد گرفتی.همش با روروئک راه میری و میگی اَگ-اَب (aga -abaبَ عَ - دَعَ .

خیلی هم جدی هستی و خوشگل بیان میکنی.نمیدونی چقدر ناز میشی وقتی این صداها رو درمیاری و توی خونه اینور اونور میری و جیغ میزنی.

خیلی دوستت دارم نازنازی بامزه ی من

 

 

شکر میریزه از رو خنده هات                 رنگ اناره سرخی لبات

این عکس مربوط میشه به 2-3 ماه پیش که خیلی نی نی تر بودی


تاریخ : 09 آذر 1392 - 20:32 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1020 | موضوع : وبلاگ | 15 نظر

لالای اهورا

لالالالا گلم خوابيد

 به رويش نورِ مَه تابيد 

 لالالالا گلم زيباست

براي من ، همه دنياست

 

 


تاریخ : 04 آذر 1392 - 04:44 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1079 | موضوع : وبلاگ | 13 نظر

درباره ی هفت ماهگی اهورا

چه خوب است که باران هست ، چه زیباست که باران هنوز می بارد، چه لطیف است هوای بارانی پائیزی این روزها، خدایا شکرت به خاطر این قطره های  هستی بخش روح افزا

 

اهورای عزیزم الان روی پاهام خوابیدی.این روزها هوای تهران یه کمی تمیزتر شده به خاطر باران زیبایی که دائم داره می ریزه روی سر شهر و دود و آلودگی رو هم با خودش شستشو میده و میبره.

ای کاش می تونستیم توی یه جای خوش آب و هوا و تمیز زندگی کنیم تا تو راحتتر نفس بکشی و اکسیژن به ریه های نازت بفرستی.نمیدونم شاید زمانی پیش بیاد که ما هم بتونیم از هوای تمیز استفاده کنیم و صبح تا شب مجبور نباشیم توی خونه زندانی باشیم به خاطر آلودگی هوا.شاید یه زمانی که نمیدونم کی هست تو بتونی با شادی توی یه جای سرسبز و هوای پاک بازی کنی و روزهای زندگیت رو بگذرونی و کم کم بزرگ بشی.متاسفم به خاطر این وضعیت آب و هوایی .امیدوارم حداقل یه دوران کودکی شبیه دوران کودکی من و بابایی داشته باشی که خبری از این نگرانی ها و ترس های همیشگی آلودگی هوا و بیماریهای جورواجور و جدید نبود و ما بی خیال از همه جا و همه چیز کودکی مون رو می گذروندیم.

اهورای عزیز یک هفته پیش وارد هشت ماهگی شدی عزیزم.مبارکت باشه.

اولین سرماخوردگی رو توی هفت ماهگی تجربه کردی که خیلی هم طول کشید چون بابایی گفت دارو زیاد نخوری و زود قطعش کردیم برای همین دوباره علائمش برگشت.ولی الان چند روزه که دوباره شربت سرماخوردگی دادم بهتر شدی خدارو شکر.

توی هفت ماهگیت تونستی علاوه بر دمر شدن روی شکم دوباره برگردی جای اولت .یعنی تا یه حدی غلت بزنی.

 

توی هفت ماهگیت اولین ماه محرم رو داشتی که لباس سبز برات خریدم و تنت کردی خیلی هم خشگل شدی.سال پیش همین روزای تاسوعا و عاشورا من باردار بودم و یه حال و هوای خاصی داشتیم من و بابایی.خیلی دعا کردیم که خدا یه بچه ی سالم و ناز مثل تو بهمون هدیه کنه که امسال هدیه اش به ما رسید.

توی هفت ماهگیت خیلی شیطون تر شدی و با روروک همه جا میری و حسابی حرفه ای شدی توی روروک میشینی و تکیه به عقب میدی و عقبی میری.سراغ میز ناهار خوری میری و رومیزی رو میکشی پایین.

توی هفت ماهگیت به بابایی خیلی وابسته تر شدی وقتی بابا از سر کار برمی گرده دیگه نمیشه کنترلت کنم. از هر جایی که بابایی رو ببینی شروع میکنی به دست و پا زدن و می خوای بری بغل بابا.اصلا تحمل نداری که لباسشو عوض کنه .حتما باید بیاد و بغلت کنه.

توی هفت ماهگی فرنی و سرلاک و آب میوه رو خوب میخوردی اما سوپ و آش رو امتحان کردم و اصلا نخوردی تازه ده روزی هست که هیچ چیزی بغیر از شیر نمیخوری دیگه سرلاک و فرنی رو هم کنار گذاشتی دیگه نمیدونم باید چیکار کنم.

خدا رو شکر وزن گیریت خوب بوده هشت کیلو و پونصد بودی اما ای کاش غذا میخوردی  و اینقدر به شیر وابسته نبودی .یه مدتیه بلا شدی و نشسته شیر میخوری در همون حالت یه چشمت به تلوزیون هست .

موقع خوابیدن روی پا تا شعر اتل متل توتوله رو میخونمسریع حالت خواب به خودت میگیری بعضی وقتا خمیازه هم میکشی.

بابایی برای آروم کردنت شعریه روز یه آقا خرگوشه رو میخونه.منم عروسک قشنگ من خیلی دوست داری سریع میخندی و دست وپا میزنی.خیلی خوشحالم که به این شعرها عادت کردی و میفهمی داریم برات شعر میخونیم وعکس العمل نشون میدی.

امان از وقتی لباس بیرون میپوشیم و میخوایم بریم جایی اصلا طاقت نداری ومیخوای سریع بغل بیای.

از صبح تا شب شبکه پویا میبینی .عاشق اعلام برنامه ی شبکه پویا هستی + فوتبالیسها+ نقاشی نقاشی+ تیتراژ اول و آخر تمام سریالا وفیلما وکارتونا.

توی هفت ماهگیت دیگه کمتر اخم میکنی و بیشتر میخندی.

یاد گرفتی که سرت رو کج میکنی و توی آینه دنبال خودت میگردی یا مثلا وقتی من میرم پشت دیوار که باهات قایم موشک بازی کنم سرت رو کج میکنی فکر میکنی میتونی پشت دیوار رو ببینی.

خیلی چیزای دیگه هم هست که الان شیطونی میکنی و نمیذاری بنویسم.

خلاصه اینکه هفت ماهگیت هم به خیر و خوبی گذشت ایشالا که همیشه سالم و سرحال باشی و دیگه سرما نخوری.نه تو نه هیچ نی نی دیگه ای.

راستی مامانی این چند هفته من درگیر یه مشکلی هستم که خیلی فکرم رو درگیر کرده تو که فرشته ی من هستی برام دعا کن که مشکل به زودی حل بشه و به خیر بگذره.

 


تاریخ : 01 آذر 1392 - 01:05 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 955 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر