اهورا

اهورا جان تا این لحظه 11 سال و 18 روز سن دارد

اهورا و خمیر بازی

اهورا و خمیر بازی

اهورا سه سال و پنج ماهه
تاریخ : 19 شهریور 1395 - 17:45 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 4772 | موضوع : فتو بلاگ | یک نظر

اهورا و یک تابستان گرم در موزه هفت چنار

اهورا و یک تابستان گرم در موزه هفت چنار


تاریخ : 25 تیر 1394 - 08:55 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 3985 | موضوع : فتو بلاگ | یک نظر

فرشته ی من

 

سلام به معجزه ی زندگیم اهورا

اهورای عزیز من امروز تو دو سال و دو ماه و دوازده روزه هستی

هنوزم وقتی صبحها از خواب بیدار میشی و یکدفعه شروع میکنی به حرف زدن، باورم نمیشه که تو فرشته ی نازنین کنار من هستی

وقتی با اون صدای ناز و دلنشینی که داری منو مامان صدا میکنی ، دلم میلرزه .انگار که اولین بار هست که منو مامان صدا میکنی، اونم با طرز خاص مامان گفتنت که روی <ما> دومی تکیه میذاری و انقدر شیرین حرف میزنی.

این روزا خیلی بامزه و ناز شدی.همش مسخره بازی درمیاری .تازگیها بلد شدی مسخره راه میری. دستاتو باز میکنی و موقع راه رفتن اینور اونوری میشی. خودتم می زنی زیر خنده.

دیروز رفتی روی تخت نشستی و منو صدا زدی.بعدشم دستاتو گرفتی جلوی چشمای قشنگت و میگی عکاسی یعنی من دارم عکس میگیرم.

اولین بار بود اینقدر قشنگ داشتی عکس میگرفتی بعد به من و بابایی گفتی برید بشینید پیش هم ازتون عکس بگیرم. بابایی هم رفت دوربین آورد و تو برای اولین بار عکس واقعی از من و بابایی گرفتی قربونت بشم

بعدشم یه عالمه خندیدی و از خودت فیلم گرفتی.خیلی باهوش و بلا هستی .همش کارای عچیب و غریب میکنی.

البته شیطونی و اذیت هم زیاد هست. شبها که دیگه اصلا با هیچ چیز نمیشه آرومت کرد همش غر میزنی .

حرف زدنت که عالی شده خداروشکر.جمله های بزرگ میسازی و میگی.

دیروز دلت برای بابایی تنگ شده بود.اومده بودی توی هال و میگفتی بابایی کچا رفتی؟

تقریبا همه چیز بلدی بگی.

 توی مغازه که میریم خودت داد میزنی و مثلا میگی : آقا نون - آقا آب

اسم همه نون ها رو هم میدونی سنگک و بربری و ساندویچی

دو روز پیش داشتی با خودت حرف میزدی .اسم منو میگفتی فاظمه .قربونت برم که اینقدر قشنگ اسم منو میگی.بعد بهت یاد دادم که بگی مامان فاطمه   بابا رضا   آقا اهوراااااااااااا

اسم تمام خوراکیها رو هم که بلدی البته خوراکیهای غیر مغذی نه غذاهای خوب و مفید.

حالا یه سری از کلمه هایی که بلدی رو مینویسم البته خیلی خیلی زیاد هست ولی یادم نمیاد

فرهنگ لغات اهورا

دنت و شیر و چای و کیک و آب میوه - نوشابه دلستر- دوغ- کباب ( که بهش میگی کاباب)- پلو - برنج - خورش - گذا (یعنی غذا) - موبال(موبایل) - دست شما دد نکنه( دست شما درد نکنه) - الو سلام کوبی (خوبی) - بفرما - تسیدم(ترسیدم) - نسکافه- جله ( ژله) - پک(پفک) - چیسپ ( چیپس) - سیب مینی(سیب زمینی)- پیاز - سبزی - میبه ( میوه) - آبالو یعنی آلبالو - تخمه- آجیل - بادوم - پسته - گدو یعنی گردو- بسنی یعنی بستنی - زراممد یعنی خاله زهرا و ممد- ماسین بعنی ماشین - کامون یعنی کامیون - برق - مامولک یعنی مارمولک همون اسکار- پن صورتی  پلنگ صورتی - بناند یعنی برنارد- گوبه یعنی تام و جری - بابون یعنی بارون - خوشید خورشید - اهو یعنی اهورا -  ازو وری یعنی از اون وری - پاک یعنی پارک - خانم - آقا - نی نی - موتو یعنی موتور - توپ باژی - بدو بدو  یعنی بدویم دنبال هم- چش یعنی چشم - لاک - شوال یعنی شلوار- کش یعنی کفش- بخ یعنی بغل !!!! -  مامان بیا ایچا - بابا بیا توپ بازی- وقتی که دعواش میکنم به خاطر کار بد میاد منو بغل میکنه و میگه مامان دوس یعنی مامان باهات دوست هستم .منم بغلش میکنم و میگم منم دوستم باهات

بعضی وقتا هم با ببعی یا عروسکاش بازی میکنه و باهاشون حرف میزنه و چیزای قشنگ میگه.مثلا یه بار به خرسش میگفت بیا عزیزم. یا به ببعیش میگفت گیه نکن عزیزم .قربوش برم که اینقده با ادبه ه ه ه

راستی به گریه میگه گیه .-

آراشگاه یعنی آرایشگاه

تمام رنگها رو هم بلده آبی سبز  - به قرمز میگه قمز - زد یعنی زرد- سیاه -سفید - اینارو کاملا میشناسه و میگه.

از یک تا ده هم بلده بشماره فقط از هفت تا نه رو هی میگه هفت هفت نه  ده .

کتاب قصه هم میذاره جلوش میخونه الکی

ولی قصه ای رو که براش تعریف کردیم رو بلده و میتونه تعریف کنه

اول قصه رو هم باهامون تکرار میکنه که میگیم یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچکس نبود

آخرش رو هم بلده که میگیم قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید رفتیم بالا آب بود قصه ما راست بود اومدیم پایین دوغ بود قصه ما دروغ بود

راستی خیلی از شعرهای عمو فیتیله ای ها رو هم بلده و باهاشون میخونه.از قیل عید تا حالا  با فیتیله ای ها آشنا شده.

اهورا عاشق سریال آب پریا هست .براش ضبط کردیم هرروز میبینه مخصوصا آوازهاشون رو.آب پری رو هم خیلی دوست داره.

و یه عالمه چیزای قشنگ دیگه  که دویاره میام و مینویسم

فقط میخواستم اینو بگم که اهورا بزرگترین معجزه زندگی من و فکر کنم به احتمال زیاد معجزه زندگی رضا هست ، توی این دنیا

 

 

 

 

0پفک

 


تاریخ : 04 تیر 1394 - 02:05 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 3887 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

پسر عزیزم اهورا جون، بعد از اصلاح موهای بلند و خوشگلش

پسر عزیزم اهورا جون، بعد از اصلاح موهای بلند و خوشگلش

اهورای نازنین من الان دیگه دوسال و دو ماهشه.
این روزا حسابی بلا شده و پس از کلی التماس و خواهش بلاخره راضی شد بریم آرایشگاه و موهای نازش رو بچینیم. ولی الان هم خیلی ناز و بامزه شده قربونش برم
تاریخ : 20 خرداد 1394 - 19:18 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 4505 | موضوع : فتو بلاگ | یک نظر

به یاد هومن عزیز

گاه گاهی به یادت غزلی میخوانم

تا نگویی که دلم غافل از آن عهد و وفاست

خوب رویان همه گر با دل من خوب شوند

خوب من ، با حساب همه خوبان، حساب تو جداست

 

سلام

چند وقتیه حالم خوش نیست.به خاطر خبرای جدیدی که از جان دادن نه نوزاد توی بیمارستان نفرین شده امام خمینی به گوشم رسید.

اوایلش نمیدونستم توی اون خراب شده این اتفاق افتاده ولی بعد که فهمیدم حالم خیلی بد شد

امروز ظهر تمام اون روزای وحشتناک و جهنمی اومد جلوی چشمم

تمام زجرایی رو که هومن عزیزم توی اون بیمارستان که نه غصاب خونه کشید رو دیدم.

تمام صحنه ها، حرفها، بی توجهی ها، ظلم ها ، بی عدالتیها و همه و همه از نظرم گذشت.

چه بلاهایی که اون  پرستارای بیشرف سر هومن عزیز من نیاوردن.

 چه آدمای کثیف و عوضی که می اومدن توی اون بخش نوزادان و کودکان و رفت و آمد میکردن ولی هیچکس بهشون نمیگفت شما اجازه ورود ندارید اینجا باید عاری از هرگونه میکروب باشه.

چه بی توجهی هایی به اون بچه های کوچولوی بی گناه میشد که قابل بیان نیست.فقط یادمه که به رضا میگفتم اینجا پرستارا  با بچه ها درست مثل حیوون رفتار میکنن چون نمیتونن حرف بزنن و اعتراض کنن.

آه آه آه.................................................................................................................... 

 و چقدر که من به همه گفتم ، بارها و بارها گفتم که بیاین هومن رو از این خراب شده ببریم بیرون .اینجا حال هومن   خوب نمیکنن ولی من مطمئن هستم که آخر سر جنازه اون رو به ما تحویل میدن  ولی هیچکس حرف منو گوش نکرد

و آخر سر هم ..................

ببخشید خیلی حرفای تلخی بود ولی واقعیت هست اینا.

همه اینا از جلوی چشمم گذشت ،اونم درحالی که کنار اهورا خوابیده بودم.

اشکم سرازیر شده بود، اما با نگاه کردن به اهورا و لمس کردن دستاش یکم آرومتر شدم و به خودم دلداری دادم و خداروشکر کردم که این فرشته   رو به جای هومن به ما داد.هرچند هومن حیف شد. اگه الان پیش ما بود چهار سال و نیم داشت.

ولی اون مادرای بیچاره ای که بچه هاشون رو از دست میدن اونم به خاطر سهل انگاری کادر پرستاری و دکترای بی وجدان چی ؟؟

تازه معلوم نیست دوباره چه موقع  صاحب بچه بشن و اصلا شاید هیچوقت دیگه نتونن بچه ای داشته باشن که با نگاه کردن به اون آروم بشن............


تاریخ : 06 اردیبهشت 1394 - 04:04 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 3502 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

اهورای عزیز

اهورای عزیز

این عکس مربوط به تولد اهورا یعنی روز 22 فروردینه اما بخاطر مشکلاتی که نی نی پیج برای آپلود عکس داشت، الان این عکس رو توی وبلاگ گذاشتیم.
تاریخ : 05 اردیبهشت 1394 - 07:24 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 3351 | موضوع : فتو بلاگ | 2 نظر

اهورا در کنار قفس پرندگان موزه هفت چنار

اهورا در کنار قفس پرندگان موزه هفت چنار


تاریخ : 05 اردیبهشت 1394 - 07:15 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 3408 | موضوع : فتو بلاگ | نظر بدهید

اهورا و آقای کرکس در موزه هفت چنار

اهورا و آقای کرکس در موزه هفت چنار


تاریخ : 05 اردیبهشت 1394 - 07:12 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 3108 | موضوع : فتو بلاگ | نظر بدهید

تولد دو سالگی اهورا جون

تولد دو سالگی اهورا جون


تاریخ : 01 اردیبهشت 1394 - 07:41 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 3304 | موضوع : فتو بلاگ | 2 نظر