اهورا

اهورا جان تا این لحظه 10 سال و 11 ماه و 24 روز سن دارد

اهورا جون

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز


تاریخ : 26 بهمن 1391 - 06:22 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1210 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

بابایی خیلی مهربونه

اهورای مامان ، نوشته ی قبلی رو بابایی از قول تو نوشته بود. واقعا قشنگ بود. خدا کنه همه چیز همینجور که بابایی گفته باشه. ایشالا که من و بابا بتونیم پدر و مادر خوبی برات باشیم ، ایشالا تو که عزیز ما هستی ، رو خدا و فرشته ی نازش محافظت کنه و به سلامتی به ما برسونه. من که خیلی امیدوارم مامانی. 

از اینکه چنین بابایی داری خیلی خوشحالم. بابایی خیلی دوستت داره . وقتی که تکون تکون می خوری زودی بابایی رو صدا میکنم تا بیاد  تو رو ببینه و باهات حرف بزنه. خیلی نازی.دست و پاهای کوچولو و تیزت رو که به شکمم می کشی نمی دونی چه کیفی داره. دوران سختیه ولی قابل تحمل .

به خاطر دیدن تو و داشتن تو،این دوران رو می گذرونم تا روزی که خداوند لطف کنه و تو رو به ما ببخشه.                                 

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net


تاریخ : 25 بهمن 1391 - 09:45 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1025 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

نوشته های اهورا جون

سلام به همه ی نی نی های نازنازی. من اهورا کوچولو هستم. هنوز به دنیا نیومدم. الان توی یه جای کوچولو و تنگ زندگی می کنم که نمی دونم کجاست. اما احساس خوبی دارم، چون می دونم به زودی به یه جای بزرگتر می رم. اینجا جا برای بازی کردن ندارم برا همینم می خوام غذاهای خوشمزه بخورم تا زود بزرگ بشم و به دنیا بیام تا توی اونجا هرچی می خوام بازی و شادی کنم. راستی بچه ها من هنوز مامان بابامو ندیدم اما همیشه صداشونو می شنوم. خیلی وقتا با من حرف می زنن. اونا خیلی دوست دارن منو زودتر ببینن. همیشه به من میگن اهورا جون پس کی به دنیا میای؟ منم بعضی وقتا با حرکات دست و پام می خوام به اونا بگم که منم دلم میخواد زودتر بیام پیشتون. مامانی خیلی مهربونه. همیشه منو ناز می کنه. با اینکه خیلی سختشه که من توی شکمشم اما همیشه منو ناز و نوازش می کنه، با منم حرف می زنه و برام لالایی می گه. من خیلی دوسش دارم. بابایی هم منو خیلی دوست داره. اونم خیلی وقتا باهام حرف می زنه. یه کم صداش کلفته اما اشکال نداره. راستی بابایی هروقت از سر کار میاد خونه منو ماچ می کنه. منم با تکون خوردن بهش می گم که منم دوست دارم بابایی. راستی نی نی ها ناز نازی ،دنیا باید جای قشنگی باشه. چون اونجا مامانای مهربون و باباهای مهربون هستن که برای دیدن ما لحظه شماری می کنن. پس بیاین شما هم زودتر بزرگ شین که بریم پیششون. توی اون دنیا همدیگرو دوباره پیدا می کنیم و با هم کلی بازی می کنیم. راستی یادم رفت بگم خدای مهربون برای اینکه اینجا به ماها سخت نگذره فرشته های مهربونشو میفرسته تا با ما بازی کنن. یه فرشته مهربون. دفعه پیش که فرشته مهربون من اومده بود پیشم یه کوچولوی نازنازی و خوشگل همراش بود. از من خیلی بزرگتر بود. منو که دید اومد ماچم کرد و  دستمو گرفت و کلی باهام بازی کرد. وقتی که خسته شدم و خواستم بخوابم دوباره منو بوسید، نازم کرد و گفت: بخواب داداش نازم. من مواظبتم. چون منم فرشته خدا هستم. حتی از فرشته خدا هم مهربون ترم. برام قصه گفت. قصه های قشنگی از مهربونی های مامان و بابا..... از خواب که دوباره بیدار شدم به فرشته خوشگل گفتم اسمت چیه؟ اونم گفت من هومنم. داداشی توام، من خیلی دوستت دارم داداشی. همیشه حواسم بهت هست. راستی وقتی رفتی پیش مامان و بابا بهشون بگو که هومن همیشه دوستون داره و به یادتون هست. به مامان بگو غصه نخوره، چون من اینجا حالم خوب خوبه. راستی اهورا جون، داداشی، بزرگ که شدی منو یادت نره.... .  


تاریخ : 25 بهمن 1391 - 08:12 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 953 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

تقدیم به فرشته ی مامان و بابا

پسر عزیزم هومن جان، امسال هم مانند دو سال گذشته ، 21 بهمن را در سوگ از دست دادنت سپری می کنیم. هرچند که می دانم نبودنت هم مانند بودنت برای من و بابا ، سرشار از خیر و برکت و لطف خداوندی است.

پس همچنان تا ابدیت ، فرشته ی کوچک ما بمان.


گرچه از فاصله ی ماه ،ز من دورتری

ولی انگار همین جا و همین دور و بری

ماه می تابد و انگار تویی می خندی

باد می آید و انگار تویی می گذری



تاریخ : 21 بهمن 1391 - 09:43 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1250 | موضوع : وبلاگ | 10 نظر

تکه ای از وجودم ،هومن عزیز برای تو می نویسم

دعا كردیم كه بماني بيايي كنار پنجره ،باران ببارد و باز شعر مسافر خاموش  خود را بشنوي.

اما دريغ كه رفتن راز غريب همين زندگيست،

رفتن پيش از آنكه باران ببارد.



 



تاریخ : 21 بهمن 1391 - 08:29 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 904 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

خاطره

وقتی از غربت ایام دلم می گیرد                    مرغ امید من از شدت غم می میرد،

دل به رویای خوش خاطره ها می بندم          باز هم خاطر تو دست مرا می گیرد.

 

 


تاریخ : 18 بهمن 1391 - 09:03 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1760 | موضوع : وبلاگ | 10 نظر

فالی از حافظ به نیت اهورا جون

راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد               شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد

بر آستان جانان گر سر توان نهادن                    گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد

گر دولت وصالت خواهد دری گشودن                سرها بدین تخیل بر آستان توان زد


تاریخ : 16 بهمن 1391 - 09:55 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 922 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

آرزو

آرزو کن با من

که اگر خواست زمستان برود

گرمی ِ دست ِ تو اما باشد

آرزو کن با من

“ما” ی ما  ” من”  نشود

سایه ات از سر ِ تنهایی ِ من کم نشود . . .



تاریخ : 16 بهمن 1391 - 09:43 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 789 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

دلتنگی های ما

زندگی دفتری از خاطره هاست یک نفر دردل شب یک نفر دردل خاک
یک نفر همدم خوشبختی هاست ،یک نفر همسفر سختی هاست
چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد، ما همه همسفر و رهگذریم
آنچه باقیست فقط خوبیهاست!

********************************************************

برای هومن عزیز:

دیشب از دلتنگیت بغض گلویم را شکست

گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست

من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل

تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست

*********************************************************

رضای عزیز:

جغرافیای کوچک من بازوان توست.

ای کاش تنگتر شود ،

این سرزمین من.

***************************************************


تاریخ : 15 بهمن 1391 - 08:05 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1007 | موضوع : وبلاگ | 7 نظر