سلام پسر عزیزم، اهورای نازنین؛
الان بعد از چند ساعت بی قراری بالاخره تونستم توی گهوراه بخوابونمت. همینکه خوابت برد، به چهره معصوم و نازت که نگاه کردم، دلم خیلی برات سوخت عزیزم. چند وقته خیلی اذیت شدی، خداکنه بخاطر دندونات باشه و با دراومدنش راحت بشی.
آدمیزاد از همون اول زندگی فقط باید سختی بکشه. ولی من مطمئنم این دوران سخت هم مثله بقیه سختیهایی که با هم گذروندیم پشت سر می ذاری و موفق می شی. هرچند من کمک چندانی نمی تونم برات باشم عزیزم.
پسر عزیزم، این روزها هم سپری می شن و فقط خاطره ای از اونها می مونه. باید به این فکر کنیم که تو داری بزرگتر می شی و از این به بعد وقتی می خندی توی عکس دندونای خوشگلت هم معلوم می شه.
عزیزم از همین الان بهت تبریک می گم هرچند شب و روزهای سختی رو داری می گذرونی. دوستت دارم اهورا.
راستی فردا 29 دی ماه تولد بابایی هست. امسال تولد بابایی رو سه نفره می گیریم. پارسال تو نبودی نازنینم و ما در انتظار اومدنت. البته توی شکم مامانی بودی. ولی امسال چه کیفی داره که توی عکس تولد هستی. من از طرف تو به بابایی تبریک می گم. انشالله که بابایی مهربونت سالهای سال با سلامتی و شادی کنار من و تو زندگی کنه و شاهد موفقیتهای تو باشه.