اهورا

اهورا جان تا این لحظه 11 سال و 21 روز سن دارد

درد دل های مادرانه

سلام اهورای من

مامانی اگه خدا بخواد فردا می ریم سونوگرافی که تو رو ببینیم.آخه خیلی وقته که سونو نرفتم. بیشتر از 2ماه و نیم.اصلا نمی دونم الان چه شکلی هستی و چیکارا می کنی.

هرچند تو جزئی از وجودمی و شب و روز دارم با تو زندگی می کنم. بعد از خدا ، تو نزدیکتر از همه کس و همه چیز به من هستی. با من می خوابی ، با من بیدار می شی، وقتی می خندم تو عکس العمل نشون می دی و تکون می خوری و ..... متاسفانه وقتی گریه می کنم ، فکر کنم تو   هم ناراحت می شی.

ببخشید مامانی.اصلا دوست ندارم ناراحتت کنم ولی بعضی روزا و شبا ، یادآور خاطراتی هست که نابود کننده هست.خودت خوب می دونی که من 2 سال پیش چه روزا و شبای وحشتناکی داشتم.خودت خوب می دونی که تمام این دوران شیرین بارداری برای من آخرش با تلخی و غم و داغ و گم کردن فرشته ای بود که با رفتنش ، تمام امید و آرزو و آینده ی من رو هم با خودش برد.

می دونم که می دونی ، که برای من و بابایی خیلی سخت بود که دوباره تصمیم بگیریم این راه سخت رو تا ته ته، بریم و دوباره از اول شروع کنیم ، دوباره از پیله ی تنهاییمون بیرون بیایم و دوباره به امید لطف و بخشندگی پروردگار تمام سختیها رو به جون بخریم ، تا شاید یه زندگی عادی و شاد و معمولی رو بتونیم تجربه کنیم.

عزیزتر از جانم، می دونم که تمام احساساتم را درک می کنی و تو هم برای شادی مامان و بابا همیشه دعا می کنی. خیلی ازت ممنونم فرشته ناز من.

امیدوارم بتونیم زندگی خوبی رو برات درست کنیم.امیدوارم هیچوقت از دنیا اومدنت پشیمون نشی، امیدوارم از اینکه ما پدر و مادرت هستیم افتخار کنی.

می دونی هرچی به روزای دنیا اومدنت نزدیکتر می شیم هیچان زده تر و نگران تر می شم. نمی خوام فکرای بد کنم، فقط از خدا می خوام اینبار همه چی به خیر بگذره و من با آرامش فرزند عزیزم رو در آغوش بگیرم. و به قول بابایی امیدوارم فرزند ما روئین تن باشه و قوی.

ببخشید مامانی از اینکه نمی تونم جلوی اشکام رو بگیرم. خودت خوب می دونی که داشتن یه نازنین کوچولو توی بغلم ، برای خودم و نوازش و شیر دادنش ، چقدر برام دور از دسترس و غیرقابل باور هست چه برسه به اینکه بخوام بهش فکر کنم و ....

هرچند که خیلی وقتا خواب این چیزا رو می بینم و نمی دونم تو تویی که تو بغلمی یا یه نی نی دیگه ولی دیدین این خوابها برام خیلی لذت بخشه.

عزیزم، نازگلم، ببخشید که ناراحتت کردم ولی دوست دارم باهات درد دل کنم.امیدوارم یه روزی جلوی من بشینی و باهات حرف بزنم ولی حرفای خوب خوب نه ناراحت کننده.

قول می دم کمتر اذیتت کنم و خوشحال باشم.

راستی مامانی ببخشید که تو رو با اسم خودت صدا نمی زدم . ولی چند وقتی هست که دیگه هم اینجا توی خاطراتم هم وقتی می خوام توی خونه باهات حرف بزنم دارم اسمت رو صدا می زنم. شاید کسی ندونه چرا نمی خواستم برات اسم بذارم یا حتی بعد از اینکه اسمت انتخاب شد به کسی نگم و صدات نزنم، ولی تو خوب می دونی که دلیلش چی بود. 

هرچند قبل از این هم اسمای قشنگی داشتی مامان جون. مثل : نازگل-نازی - گوگولی - قلمبه - پسر کوچولو - نازناز - جیگر - نینو - پسر باهوش من و از این چیزا. 

 

 اهورای عزیزم برام دعا کن بتونم این هفته های آخر رو با آرامش بگذرونم و امید داشته باشم .دعا کن روزای خوبی رو من و تو و بابایی در پیش داشته باشیم. البته من می دونم که فرشته ی بهشتی من هومن جونم هم هوای ما سه تا رو داره.

 

 

 

 

باید گام بردارم!

بخوانم شادمان در راه

شعر امیدواری را...

هنوز بنگر، عشق میبارد

...به یاد سینه ام مانده

و درجانم

شکوهی هست

که از آن میتوانم تا خدا راه بپیمایم!

کمی همت،

کمی هم دوستی با عشق

گاهی لحظه ای آرام

غرق در سکوت

سرشار از خدا بودن

نمی بینم از این بهتر

زمانی را

که با امید جانم را به خدا بسپارم

هنوز غصه اینجا هست!

اما سعی درآن دارم

بخوانم شادمان درراه

شعر روشن امیدواری را

هنوز وقت رویش هست!!


تاریخ : 22 اسفند 1391 - 09:18 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1158 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

  • فاطمه جان اصلا نگران نباش این 5 هفته هم به سلامتی تمام میشه و خدا پسری صحیح و سالم بهت هدیه میده.نمیخوام الکی یه چیزی گفته باشم اره سخته فراموش کردن تجربه های که میتونستن شیرین باشن.شاید در تجربه قبلیت خیریتی بوده که ما نمیدونیم.فاطمه جون خدا خیلی مهربونه.
  • سلام مامانی اهوراجون،فقط یک ماه دیگه مونده تا اومدن نازپسرت،امیدوارم خداوند فرزندی سالم بهت بده،امیدوارم وقتی اهوراجون به دنیا بیاد روزهای سخت گذشته از یادت بره،در هر چیزی حکمتی است که ما نمی دانیم.
  • منم امیدوارم این چند هفته بخوبی بگذره و خدا یه پسر سالم و قوی بهتون بده، ایشالا که شیرینی آینده خاطرات تلخ گذشته رو از یادتون ببره
  • اشك منو دراوردي شما ......
    به خدا توكل كن عزيزم
  • مامان اهورای عزیز با خواندن این یادداشت به یاد گذشته تلخ خودم افتادم .نمیدانم برای شما چه پیش امده فقط میدانم که اینها همه امتحان الهیست که قطعا شما سر بلند از ان بیرون امدی واین بار پسر گلت رو در اغوش میگیری ولذت مادر بودن را حس میکنی .من هم این تجربه تلخ رو به امید در اغوش کشیدن دخترم گذروندم والان فرشته کوچولوی من 3 سالشه ومن از داشتنش خیلی خیلی خوشحالم .ثنا پایان تمام سختیهای منه .برایت ارزوی ارامش دارم انشاا..منتظر خبرهای خوش هستم .وقتی تو بغل گرفتیش برای تمام مادرهایی که در ارزوی فرزندهستند دعا کن .منه حقیر رو هم فراموش نکن

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام