اهورا

اهورا جان تا این لحظه 11 سال و 11 روز سن دارد

ده ماهگی اهورا

می گویند:

عشق خدا

به همه یکسانَ ست
ولی من می گویم:

مرا بیشتر از همه

دوست دارد

وگرنه

به همه

یکی مثل تو می داد



سلام اهورای عزیزم

22 بهمن تو ده ماهگیت تموم شد و وارد یازده ماهگی شدی.باورم نمیشه داری یکساله میشی فسقلی من

این روزا شیطونیات بیشتر شده و حسابی شیرین زبونی میکنی خوشگلم. همش دوست داری راه بری .من و بابایی رو مجبور میکنی زیر بغلت رو بگیریم و راه ببریمت.

خوشگلم آخه خودت باید راه بری دیگه..............

چهار دست و پا که نمیری.دندون هم در نیاوردی.اصلا تا وقتی دوست نداری دندون در نیار .........راحت باش.  هیچ اشکالی نداره. میدونم که همه اینا یکی یکی پیش میاد.فقط از خدا سلامتی تو رو می خوام پسر نازنینم

 

 


تاریخ : 27 بهمن 1392 - 21:47 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1279 | موضوع : وبلاگ | 16 نظر

داستان اهورا و برف بازی

سلام من اهورا هستم نه ماه و بیست و چهار روزه هفته دیگه بیست و دوم نه ماهگیم تموم میشه و میرم توی ده ماه به سلامتی و گوش شیطون کر،چشم شیطون کور.

آره دیگه این روزا روزای سرد زمستونی هست آخه توی ماه بهمنیم.امسال خیلی از سالای پیش سردتر شده.شیراز 2-3 هفته پیش یه عالمه برف اومده بود.اصلا همه جا برف اومده حتی سیستان و بلوچستان.اینا همش آثار دخالت انسان در طبیعت و گرم شدن تدریجی هوا و ذوب شدن یخهای قطبی هست دیگه اصلا همه چیز بهم ریخته.بله ههههههه.

این هم از اطلاعات و دانش من خوب گزارش آب و هوایی تموم شد بریم سراغ خودم و مامان و بابا.

این روزا حسابی شیطون شدم و خیلی بامزه تر از همیشه.همش میخوان منو بخورن نمیدونم چرا؟خوب گشنتونه برین غذا بخورین. خلاصه همش بغل بابایی میشم اینقدر که نمیدونم چرا چند وقت پیش هی بابایی میگفت کمرم درد میکنه؟

وقتی شیر میخورم دوست دارم مامانی رو گاز بگیرم ولی نمیدونم چرا هی مامانی داد و فریاد میزنه و میگه اهورا این کار بدیه باهات قهر میکنما!!!! آخه نمیدونن من دارم دندون در میارم و لثه هام میخاره چیکار کنم آخه ؟؟؟؟!!!!!!!! هرکاری میکنم میگن نکن بده.

میرم دم در دسشویی می خوام برم تو نمیذارن.می خوام برم حموم نمیذارن.می خوام لپ تاپ رو دست بزنم ، میز غذا رو بهم بریزم،موبایل و تلفن و کنترل تلوزیون بخورم نمیذارن هی میگن نه نه نه ... آخه این چه زندگیه؟ تازگیها بلد شدم از در خونه میتونم برم بیرون و آدمای دیگه رو ببینم اما مگه مامان میذاره میگه سرده سرده......اه

یه عالمه حرفای جدید میزنم ولی بابا و مامان متوجه نمیشن چی میگم که. ولی برعکس من تمام حرفای اونا رو میفهمم .هه هه هه مامان میگه بابا کو؟ در حالی که بابا پشت سرم نشسته .فک میکنن من نمیفهمم مامان و بابا کی هستن.همین که من نگاه میکنم اونا ذوق میکنن.

هرچی میگن من میفهمم. مامان بابا.به به .می می .کارتون.نقاشی نقاشی.لامپ.توپ.پا.آب. جیزه یعنی بخاری و آتیش. دیگه خیلی چیزا.دالی بازی .خیلی از حرفایی که میزنن و از من می خوان کاری انجام بدم رو میفهمم.از بس که من باهوشم ماشالا.....

خلاصه آقا،همچنان من غذای درست و حسابی نمیخورم.ظهرا سر ناهار یه کم ماست میخورم .بعضی وقتا ماست و پلو.بعدشم میخوام برم سر میز ناهارخوری و همه چیز و بهم بریزم. سرلاک و فرنی هم اصلا نمیخورم.کلا هیچ چیز غیر شیر نمیخورم.مامانی سوپ درست میکنه ولی یه کوچولو میخورم .

دوست دارم کیک بدم دستم که تیکه تیکه اش کنم و مثلا بذارم دهنم و بخورم.

تولد مامانی خیلی خوش گذشت آخه خاله زهرا و عمو محمد اینجا بودن .کلی با تبلت خاله زهرا بازی کردم و حسابی روش تاپ تاپ کردم.اونم هیچی بهم نگفت.

عکس هم خیلی گرفتیم.دیروز اینجا خیلی برف اومده بود.مامان و بابا من رو بردن بیرون برف بازی. نمیذاشتن که نی نی هارو نگاه کنم هی ازم عکس میگرفتن.مامان هی دوست داره شال گردن بندازه جلو دماغ و دهنم نمیگه آخه من چجوری نفس بکشم آیا؟؟؟؟ منم نمیذاشتم اینکارو بکنه.الانم خوابیدم روی پای مامانی. این بود داستان ما.خدافظ


تاریخ : 17 بهمن 1392 - 22:06 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1710 | موضوع : وبلاگ | 21 نظر

مامان جون تولدت مبارک

برای عزیزترینم؛ فاطمه.

بهترینم ؛ امروز صادقانه و عاشقانه می گویم که نهایت آمال و آرزوهایم را با داشتن حضور گرم و نگاه مهربانت به دست آورده ام  و می دانم که تا ابد گرمای آغوشت تنها اکسیری است که زندگیم را جاودانه می سازد و چه نعمتی از این بالاتر که بدانی ؛  خداوندگار تو را جاودانه ساخته است. فرشته زندگی ام روزهای سخت زندگیمان  را با هم به سرانجام رسانده ایم و اهورای مهربان باران رحمتش را با دادن زیباترین هدیه اش – اهورا –  بر ما نازل کرده و نوید روزهای خوش را به ما داده است.  روزهای سخت  زندگیمان  بهترین سندیست که در آن پیمان زندگیمان نقش بسته است. آری نازنینم، سند ازدواج من و تو تکه کاغذهایی نیست که در دفترخانه ثبت شده باشد، بلکه در قلبمان نقش بسته و تو خود می دانی و خدایمان. و در آن مهریه تو را جان ناقابل من انگاشته اند و با جوهر قلبم آن را امضاء کرده ام. و تو نیز گواهی داده ای که در کنارم خواهی ماند، چرا که بی شک بدون تو، من هم نخواهم بود.

روزهای قشنگ با تو بودن را هر روزه جشن می گیرم و می دانم که دهم بهمن هر سال تنها بهانه ای است برای سرودن عاشقانه هایم برای تو. امسال اولین سالی است که جشن میلادت را سه نفره برپا خواهیم کرد. بدون اغراق می گویم که اگر نبود فداکاری هایت در روزهای سختی زندگی و اگر نبود گذشت و ایثارت در کمبودها و ناملایماتی که شاید من سبب برخی از آنها بوده ام، بی شک شیرینی و حلاوت زندگیمان چنین نبود. اما اکنون در کلبه فقیرانه قلبم ثروتی بی پایان دارم که همان وجود عزیزانم فاطمه و اهورا می باشد. نمی خواهم قلم فرسایی کنم. اما تا واژگان را آراسته به تراوشات ذهن و قلبم نسازم از بیان شوق و اشتیاقم به تو، ترنم زندگیم، ناتوان می مانم. چرا که "چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت که گر روزی برآید از دلم آهی، بسوزد هفت دریا را". آری این گونه می سرایم نوای روح انگیزی را که با حضور تو در چشمه ساران زندگی ام طنین انداز شده، می بوسمت و با صدای بلند می گویم: دوستت دارم. تولدت مبارک فاطمه جان. (( همسرت رضا. بهمن ماه1392))


تاریخ : 10 بهمن 1392 - 04:07 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 2305 | موضوع : وبلاگ | 24 نظر