اهورا

اهورا جان تا این لحظه 11 سال و 16 روز سن دارد

فرشته ی من

 

سلام به معجزه ی زندگیم اهورا

اهورای عزیز من امروز تو دو سال و دو ماه و دوازده روزه هستی

هنوزم وقتی صبحها از خواب بیدار میشی و یکدفعه شروع میکنی به حرف زدن، باورم نمیشه که تو فرشته ی نازنین کنار من هستی

وقتی با اون صدای ناز و دلنشینی که داری منو مامان صدا میکنی ، دلم میلرزه .انگار که اولین بار هست که منو مامان صدا میکنی، اونم با طرز خاص مامان گفتنت که روی <ما> دومی تکیه میذاری و انقدر شیرین حرف میزنی.

این روزا خیلی بامزه و ناز شدی.همش مسخره بازی درمیاری .تازگیها بلد شدی مسخره راه میری. دستاتو باز میکنی و موقع راه رفتن اینور اونوری میشی. خودتم می زنی زیر خنده.

دیروز رفتی روی تخت نشستی و منو صدا زدی.بعدشم دستاتو گرفتی جلوی چشمای قشنگت و میگی عکاسی یعنی من دارم عکس میگیرم.

اولین بار بود اینقدر قشنگ داشتی عکس میگرفتی بعد به من و بابایی گفتی برید بشینید پیش هم ازتون عکس بگیرم. بابایی هم رفت دوربین آورد و تو برای اولین بار عکس واقعی از من و بابایی گرفتی قربونت بشم

بعدشم یه عالمه خندیدی و از خودت فیلم گرفتی.خیلی باهوش و بلا هستی .همش کارای عچیب و غریب میکنی.

البته شیطونی و اذیت هم زیاد هست. شبها که دیگه اصلا با هیچ چیز نمیشه آرومت کرد همش غر میزنی .

حرف زدنت که عالی شده خداروشکر.جمله های بزرگ میسازی و میگی.

دیروز دلت برای بابایی تنگ شده بود.اومده بودی توی هال و میگفتی بابایی کچا رفتی؟

تقریبا همه چیز بلدی بگی.

 توی مغازه که میریم خودت داد میزنی و مثلا میگی : آقا نون - آقا آب

اسم همه نون ها رو هم میدونی سنگک و بربری و ساندویچی

دو روز پیش داشتی با خودت حرف میزدی .اسم منو میگفتی فاظمه .قربونت برم که اینقدر قشنگ اسم منو میگی.بعد بهت یاد دادم که بگی مامان فاطمه   بابا رضا   آقا اهوراااااااااااا

اسم تمام خوراکیها رو هم که بلدی البته خوراکیهای غیر مغذی نه غذاهای خوب و مفید.

حالا یه سری از کلمه هایی که بلدی رو مینویسم البته خیلی خیلی زیاد هست ولی یادم نمیاد

فرهنگ لغات اهورا

دنت و شیر و چای و کیک و آب میوه - نوشابه دلستر- دوغ- کباب ( که بهش میگی کاباب)- پلو - برنج - خورش - گذا (یعنی غذا) - موبال(موبایل) - دست شما دد نکنه( دست شما درد نکنه) - الو سلام کوبی (خوبی) - بفرما - تسیدم(ترسیدم) - نسکافه- جله ( ژله) - پک(پفک) - چیسپ ( چیپس) - سیب مینی(سیب زمینی)- پیاز - سبزی - میبه ( میوه) - آبالو یعنی آلبالو - تخمه- آجیل - بادوم - پسته - گدو یعنی گردو- بسنی یعنی بستنی - زراممد یعنی خاله زهرا و ممد- ماسین بعنی ماشین - کامون یعنی کامیون - برق - مامولک یعنی مارمولک همون اسکار- پن صورتی  پلنگ صورتی - بناند یعنی برنارد- گوبه یعنی تام و جری - بابون یعنی بارون - خوشید خورشید - اهو یعنی اهورا -  ازو وری یعنی از اون وری - پاک یعنی پارک - خانم - آقا - نی نی - موتو یعنی موتور - توپ باژی - بدو بدو  یعنی بدویم دنبال هم- چش یعنی چشم - لاک - شوال یعنی شلوار- کش یعنی کفش- بخ یعنی بغل !!!! -  مامان بیا ایچا - بابا بیا توپ بازی- وقتی که دعواش میکنم به خاطر کار بد میاد منو بغل میکنه و میگه مامان دوس یعنی مامان باهات دوست هستم .منم بغلش میکنم و میگم منم دوستم باهات

بعضی وقتا هم با ببعی یا عروسکاش بازی میکنه و باهاشون حرف میزنه و چیزای قشنگ میگه.مثلا یه بار به خرسش میگفت بیا عزیزم. یا به ببعیش میگفت گیه نکن عزیزم .قربوش برم که اینقده با ادبه ه ه ه

راستی به گریه میگه گیه .-

آراشگاه یعنی آرایشگاه

تمام رنگها رو هم بلده آبی سبز  - به قرمز میگه قمز - زد یعنی زرد- سیاه -سفید - اینارو کاملا میشناسه و میگه.

از یک تا ده هم بلده بشماره فقط از هفت تا نه رو هی میگه هفت هفت نه  ده .

کتاب قصه هم میذاره جلوش میخونه الکی

ولی قصه ای رو که براش تعریف کردیم رو بلده و میتونه تعریف کنه

اول قصه رو هم باهامون تکرار میکنه که میگیم یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچکس نبود

آخرش رو هم بلده که میگیم قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید رفتیم بالا آب بود قصه ما راست بود اومدیم پایین دوغ بود قصه ما دروغ بود

راستی خیلی از شعرهای عمو فیتیله ای ها رو هم بلده و باهاشون میخونه.از قیل عید تا حالا  با فیتیله ای ها آشنا شده.

اهورا عاشق سریال آب پریا هست .براش ضبط کردیم هرروز میبینه مخصوصا آوازهاشون رو.آب پری رو هم خیلی دوست داره.

و یه عالمه چیزای قشنگ دیگه  که دویاره میام و مینویسم

فقط میخواستم اینو بگم که اهورا بزرگترین معجزه زندگی من و فکر کنم به احتمال زیاد معجزه زندگی رضا هست ، توی این دنیا

 

 

 

 

0پفک

 


تاریخ : 04 تیر 1394 - 02:05 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 3887 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

به یاد هومن عزیز

گاه گاهی به یادت غزلی میخوانم

تا نگویی که دلم غافل از آن عهد و وفاست

خوب رویان همه گر با دل من خوب شوند

خوب من ، با حساب همه خوبان، حساب تو جداست

 

سلام

چند وقتیه حالم خوش نیست.به خاطر خبرای جدیدی که از جان دادن نه نوزاد توی بیمارستان نفرین شده امام خمینی به گوشم رسید.

اوایلش نمیدونستم توی اون خراب شده این اتفاق افتاده ولی بعد که فهمیدم حالم خیلی بد شد

امروز ظهر تمام اون روزای وحشتناک و جهنمی اومد جلوی چشمم

تمام زجرایی رو که هومن عزیزم توی اون بیمارستان که نه غصاب خونه کشید رو دیدم.

تمام صحنه ها، حرفها، بی توجهی ها، ظلم ها ، بی عدالتیها و همه و همه از نظرم گذشت.

چه بلاهایی که اون  پرستارای بیشرف سر هومن عزیز من نیاوردن.

 چه آدمای کثیف و عوضی که می اومدن توی اون بخش نوزادان و کودکان و رفت و آمد میکردن ولی هیچکس بهشون نمیگفت شما اجازه ورود ندارید اینجا باید عاری از هرگونه میکروب باشه.

چه بی توجهی هایی به اون بچه های کوچولوی بی گناه میشد که قابل بیان نیست.فقط یادمه که به رضا میگفتم اینجا پرستارا  با بچه ها درست مثل حیوون رفتار میکنن چون نمیتونن حرف بزنن و اعتراض کنن.

آه آه آه.................................................................................................................... 

 و چقدر که من به همه گفتم ، بارها و بارها گفتم که بیاین هومن رو از این خراب شده ببریم بیرون .اینجا حال هومن   خوب نمیکنن ولی من مطمئن هستم که آخر سر جنازه اون رو به ما تحویل میدن  ولی هیچکس حرف منو گوش نکرد

و آخر سر هم ..................

ببخشید خیلی حرفای تلخی بود ولی واقعیت هست اینا.

همه اینا از جلوی چشمم گذشت ،اونم درحالی که کنار اهورا خوابیده بودم.

اشکم سرازیر شده بود، اما با نگاه کردن به اهورا و لمس کردن دستاش یکم آرومتر شدم و به خودم دلداری دادم و خداروشکر کردم که این فرشته   رو به جای هومن به ما داد.هرچند هومن حیف شد. اگه الان پیش ما بود چهار سال و نیم داشت.

ولی اون مادرای بیچاره ای که بچه هاشون رو از دست میدن اونم به خاطر سهل انگاری کادر پرستاری و دکترای بی وجدان چی ؟؟

تازه معلوم نیست دوباره چه موقع  صاحب بچه بشن و اصلا شاید هیچوقت دیگه نتونن بچه ای داشته باشن که با نگاه کردن به اون آروم بشن............


تاریخ : 06 اردیبهشت 1394 - 04:04 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 3501 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

اهورا جون دو ساله شد

امروز 22 فروردین 94 اهورای نازنین ما 2 ساله شد. دو سال از زیباترین لحظات زندگیمون با وجود و حضور قشنگترین بهانه ی عمرمون، اهورای عزیز گذشت و امروز تولدش رو جشن می گیریم و از خدای مهربون می خواهیم که اهورای ما همیشه سلامت، شاد، و خوشبخت باشه. آرزو می کنیم که آینده ای پر از موفقیت و خوشبختی در انتظارش باشه و از لحظه لحظه زندگیش لذت ببره. آرزو می کنیم هر غم و ناراحتی، هر غصه و مریضی و همه ی بدیها ازش دور باشن و خوشحالی رفیق لحظه لحظه زندگیش باشه. مامانی و بابایی اهورا تمام تلاششونو می کنن تا هرچیزی رو که برای خوشبختی و سعادت اهورا لازمه ( مادی و معنوی ) براش فراهم کنن و در این راه از خدای مهربون ( اهورای هستی بخش ) می خواهیم که به ما کمک کنه و آنقدر نیرو و توان بده که بتونیم به همه ی آنچه که براش آرزو داریم برسیم. آمین.

اهورا جون تولدت مبارک.

در ضمن عکسهای تولدش رو بعد از جشن تولدش آپلود می کنیم.


تاریخ : 23 فروردین 1394 - 01:30 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 2432 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

بیست و سه ماهگی اهورا

 

 


اهورا کوچولوی ما، بزرگ شده

الان که می خوام در مورد این چند وقته بنویسم ، خودم هم باورم نمیشه که چه اتفاقاتی افتاده

توی دوماه گذشته یه بار سعی کردیم با کمک مامان بزرگ اهورا جون رو از شیر بگیریم ولی نشد اما دوباره یک ماه پیش ، یعنی دقیقا 25 بهمن برای دومین بار اینبار تنهایی من و بابایی تصمیم گرفتیم پروژه از شیرگرفتن اهورا رو انجام بدیم.

مهمترین دلیلمون هم غذا نخوردن و وابستگی شدید اهورا به شیر من بود.

و دلیل دیگه بد خوابیدن اهورا به دلیل بیدار شدن زیادی برای شیر و همینطور کم خوابی من بود

خلاصه اینو بگم که خیلی خیلی سخت بود. یکی از بدترین و وحشتناک ترین تجربیات زندگیم رو توی هفته اول گذروندم.

به من که شوک وارد شد.از نظر روحی واقعا ضربه بدی بهم خورد.اهورا دیگه جای خود دارد.

شب اول اهورا خیلی بدجور گریه میکرد، منم همینطور گریه و شیرخواستن اون رو که میدیدم حالم خیلی بد میشد.چندبار می خواستم بی خیال همه چیز بشم و شیر بهش بدم.اما چون می دونستم به نفع خودشه و تصمیم جدی گرفته بودیم دیگه تحملش کردم

البته بار اول هم خیلی سخت بود .مامان بزرگ اهورا خیلی به خودش سختی داد ولی من و بابای اهورا طاقت نیاوردیم.

ایندفعه هم بابایی اهورا، خیلی بیخوابی کشید و کمک کرد تا اینکه کم کم اهورا به این وضعیت جدید عادت کنه و البته من .

خلاصه اینکه خیلی روزهای سختی بود.ولی گذشت هرچند هنوز هم اهورا بعضی وقتا سراغ شیر خوردن میاد قربونش برم

از اون به بعد خواب اهورا عالی شده.ولی غذا خوردنش هنوز هم نه.در ضمن خیلی وزن کم کرده توی این مدت. دیگه لپای تپلی و خوشگل اهورا آب شده قربونش برم...................................

خیلی خیلی نگران این موضوع هستم اما با دلداری اطرافیان تحملش میکنم.ایشالا که اهورای نازنین من مثل بقیه بچه های نازنین همیشه سالم و سرحال باشه .مخصوصا توی این ایام عید نوروز

راستی عیدت مبارک اهورا جونم . این دومین نوروزی هست که کنار من و بابایی هستی

امشب شب چهارشنبه سوری هست و سال تحویلی سال نود و چهار ساعت دو و نیم روز شنبه هست

امیدوارم سال پرخیرو برکت و همراه با سلامتی و شادی برای همه بچه های نی نی پیج و همه دوستان و فامیل باشه و همه نی نی های مریض شفا بگیرن



تاریخ : 27 اسفند 1393 - 02:10 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1725 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

بیست و یک ماهگی اهورا و تولد بابا رضا

 

روز ! ای روز دلارا !
داده ات خورشید رخشان

این چنین رخسار زیبا
ورنه بودی زشت و بی جان
!
" این درختان

با همه سبزی و خوبی

گو چه می بودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان
!

" روز ! ای روز دلارا
!
گر دلارایی ست ، از خورشید باشد

ای درخت سبز و زیبا
هرچه زیبایی ست از خورشید باشد

بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگانی - خواه تیره ، خواه روشن
-
هست زیبا ، هست زیبا ، هست زیبا

 

سلام به اهورای نازنین مامان و بابا

بعد از مدت طولانی اومدم و یه سری عکسهای نازت رو می زنم اینجا

توی این مدت یه آنفلولانزای شدید ویروسی گرفتی بعدشم سرماخوردگی که روی هم حدود سه هفته طول کشید .خیلی سخت و طولانی بود.اونم به این خاطر که اصلا دارو نمیخوردی.بعدشم سرفه و خس خس سینه داشتی

ولی خداروشکر الان خیلی حالت خوبه البته به غیر از غر غر کردن روزانه و بهانه گیری هاتو و غذا نخوردنهات.

یه بار هم تلاش کردیم از شیر بگیریمت که پروژه ناموفق بود.

دیگه اینکه بسیار زیاد باهوش و بامزه و نازدونه شدی.

حرف زدنت عالی شده. کلا هرچی رو که یه بار بشنوی و بهت بگیم دیگه بلد میشی.

مثلا سر سفره که میشینی همه چی بلدی بگی مثل: کره -پنیر-خامه- چای- نون- مربا رو هنوز بلد نیستی- عسل - شیر-به قاووت هم میگی گات

آنقدر کلمه های جدید بلد شدی که یادم نیست بخوام بنویسم.

آها شیرینی هم بلدی

آجیل - الو- سلام- سی دی- سس - مام بزگ= مامان بزرگ - انگور=انگو -

بقیه رو بعدا مینویسم عزیزم.کلا اینکه هرچی میخوای رو میگی ماشالا هزار ماشالا حرف زدنت خیلی پیشرفت داشته, چشم حسودا کور.

این روزا هرجا میریم و هرکی من و تو و بابایی رو میبینه سریع میگه : چقدر پسر شما شبیه خودتونه

. و منم از خوشحالی بال درمیارم که همه با دیدن تو این شباهت رو میفهمن.البته شبیه بابایی هم شدیا ولی نه اونقدری که کسی بخواد تشخیص بده.

باعث افتخار من و بابایی هست که بچه خوشگل و تپل مپلی به اسم اهورا داریم .بوس س س.

یه واقعیتی رو می خواستم بهت بگم اهورا جونم،

کلا توی خونواده ما (خانواده مادریت منظورمه )هر بچه ای که دنیا میاد اگه شبیه ما بشه، خوشگل و تو دل برو میشه. و حتی تپل مپل.

اما اگه شبیه ماها و شبیه اونوری ها و ... بشه، خوشگل و بامزه نمیشه.و حتی تپلی هم نمیشه...

باور کن راست میگم ،خودت بزرگ شدی عکساشون رو بهت نشون میدم ببینی.

به هرحال خداروشکر که یه کودک خوشگل و بامزه و ناناز داریم .اما سلامتی از همه چیز مهمتره امیدوارم همه کودکان جهان سلامت و شاد باشن و خوشبخت، قیافه نه چندان زیبا و زشت رو میشه یه کاریش کرد حالاااااااااا.

مخصوصا این روزا که از همه چیز مصنوعیش رو میشه داشت هه هه هه هه ......شوخی کردم البته.


یه عالمه عکس خوشگل داشتم از تو و من و بابایی که تولدش بوده ولی نمیشه آپلودش کرد بعدا میزنم اگه شد. فعلا خدافظظظظظظظ


مامانی در سالهای نه چندان دور

و اینم اهورا در سال 93 با یه لباس دخترونه


تاریخ : 02 بهمن 1393 - 00:20 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1168 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

اهورا نوزه ماهه شد


سلام اهورای نازنین من

الان که دارم درباره تو مینویسم ساعت 4 بعدازظهر یه روز پاییزی هست.

ببخشید دیگه دیر شد ولی نوزده ماهگیت مبارک با تاخیر زیاد

امروز یکم آذر هست و تو یک سال و هفت ماه و نه روزه هستی

 

میخواستم درباره کلمه های جدیدی بگم که تو بلد شدی بگی.

توی این مدت یعنی تقریبا از دو ماه پیش تا حالا حرف زدنت خیلی زیاد پیشرفت کرده

از وقتی از شیراز اومدیم به بابا میگی بابا یا بابایی

به منم مامان

پارک =پارک

آب مبات=آب نبات

ویژ=سرسره

کونجه یا یه چیزی شبیه اون= کنجد

کک kek = کیک

کلا اول همه کلمه ها رو خوب بلدی اما بعدش رو نمیگی

مثلا میگی گر=گردو. یا میگی پته= پسته. یا میگی e = یعنی اداره.

ازت میپرسم بابا کجا رفته میگی e یعنی اداره یا میگی جیش یا دردر

کلا هرکی که جلو چشمای قشنگت نباشه یا رفته جیش یا دردر

نی نی =نی نی

خا=خاله

ممد=محمد شوهرخاله

آقا=آقا

د (de) =یعنی دوباره.مثلا چیزی رو توی موبایلم میبینی و میخوای دوباره تکرار بشه اینو میگی

لا=لاک . خیلی دوست داری ناخنات لاک داشته باشه

د (da) =دست

پا= پا

مو= موی سر

نخ= به هر مویی که ببینی غیر از موی سر میگی نخ.

خا= خانم

تاستی=پاستیل

عشل=عسل

ای(ay) = عینک

پبو=پتو

بابو=بالش

تازگیها هم یاد گرفتی ببو= لبو

بعدیش= یعنی بعدی که بیشتر شبیه تجریش میگی البته.اینو وقتی میگی که کلیپ های روی گوشی منو نیگاه میکنی و دوستشون نداری و میخوای بعدیش رو ببینی.حالا دردسر از اونجا شروع میشه که وقتی برنامه های تلوزیون رو هم دوست نداری میگی بعدیش.

گول=گل

ماه = ماه

گوگه یا گوبه= گربه

هاوو=هاپو

ماااااااا=گاو

گوگو=توتو یعنی پرنده

خس=خرس

خوو=خروس

عمه=عمه

صدای ماشین رو هم درمیاری به جای اینکه بگی ماشین

موتور هم همینطور

بوو=اتوبوس

شعر یه توپ دارم قلقلیه رو هم کلمات آخرش رو بلدی

وخیلی چیزای دیگه که الان به ذهنم نمیرسه

قربونت برم که اینقده بامزه و باهوشی.خیلی وقتا قهقه میزنی که مخصوص خودته ولی هیچوقت نشده ازت فیلم بگیرم .وقتی یه فیلم خنده دار میبینی مسخره میکنی و به همین حالت قهقه میخندی.

کلا خیلی درک و فهمت بالاست خداروشکر.هرکاری هم که ازت میخوایم انجامش میدی.بچه حرف گوش کن و نانازی هستی

خلاصه اینکه خیلی خیلی دوستت دارم اهورا جون

 

 


تاریخ : 02 آذر 1393 - 04:21 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1207 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

به مناسبت تولد هومن عزیز.

من درد تو را زدست آسان ندهم؛

دل برنکنم زدوست تا جان ندهم؛

از دوست به یادگار دردی دارم؛

کان درد به صدهزار درمان ندهم؛

بار دیگر زادروز فرشته بهشتیمان، هومن عزیز فرارسید و برایمان یادآور رنج و محنتی بزرگ بود. اما امسال 12 ابان مصادف بود با تاسوعا و به نوعی غمی رمزآلود بر ما چیره گشت. دو سال پیش در شرایطی که ناراحتی از دست دادن هومن عزیزتر از جانمان نور امید را برای در آغوش کشیدن فرزند دلبندمان کم رنگ کرده بود، در مراسم عزاداری امام حسین، صادقانه و خالصانه از اهورای مهربانیهاخواستیم که فرزندی سالم به ماعطا کند تا به پدر و مادری دل شکسته اثبات نماید که خواست خداوندگار هستی بخش چنان است که هیچگاه بندگانش را تنها نمی گذارد و همواره باران رحمتش را بر آنها بی دریغ ارزانی می دارد. و امسال خدا را شاکریم که خداوند به دعای ما پاسخ داد. اهورا امسال با ما در مراسم عزاداری امام حسین شرکت کرد و با وجود غم و اندوهی که بخاطر نبودن هومن داشتیم، اما از خدای خود بخاطر داشتن اهورا سپاسگذار بوده و هستیم. اما هومن عزیز، همیشه در قلب ما خواهی بود و خوب می دانی که هر بار که به اهورا نگاه می کنیم، تو نیز در نظرمان هستی. تولدت مبارک هومن جان.


تاریخ : 14 آبان 1393 - 07:49 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1234 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

کوتاه کردن موهای خوشگل اهورا

سلام

این پست رو برای این گذاشتم که اهورا جمعه هفته پیش رفت آرایشگاه و موهای قشنگ و مشکی خرماییش رو کوتاه کرد.

حالا بماند که چقدر گریه کرد و جیغ کشید و استرس داشت که آرایشگر بیچاره دست و پاش رو گم کرده بود و من و بابایی هم نمیدونستیم چیکار کنیم.

با همه اینا خیلی خیلی خوشگل و ناز شد.

در ادامه هم یک سری عکسای سفر به شیراز رو زدم که چند تا هم مربوط میشه به هواپیما سواری اهورا که خاله زهرا جونش عکسارو گرفته

قبل و بعد از آرایشگاه

 

 

غروب یه روز پائیزی

اهورا ،بابایی، مامانی

آرامگاه سعدی رو هم که همه میشناسن

اهورا سوار هواپیما.توی هواپیما حسابی شیطونی کرد و بالا و پایین پرید همه کسایی هم که دور و اطراف ما بودن عاشق اهورا شده بودن و هی براش دست تکون میدادن و باهاش حرف میزدن .اهورا هم برای دیدن اونا بلند میشد و خلاصه اینکه یه لحظه آروم و قرار نداشت

 

اینجا هم باغ ارم هست که بسیار بسیار زیبا و سرسبز بود.اهورا روی دست محمد بلند شده و یه عکس خوشگل گرفته

 


تاریخ : 08 آبان 1393 - 00:40 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1562 | موضوع : وبلاگ | 6 نظر

اهورا یک سال و نیمه شد

می گویند:

عشق خدا

به همه یکسانَ ستــ

ولی من می گویم:

مرا بیشتر از همه

دوستــ دارد

وگرنه
به همه

یکی مثل تو می داد

 

 

امروز 29 مهرماه سال 1393 هست

اهورا ، پسر عزیز مامان و بابا،امروز 18 ماه و هفت روزه شده

هفته پیش چهارشنبه رفتیم خانه بهداشت برای واکسنش.خوشبختانه پسر قهرمان و شجاع من اصلا بی قراری و اذیت نکرد.فقط یه کمی بعد از زدن واکسن توی پاهاش گریه کرد که اونم زود تموم شد.خداروشکر خیلی اذیت نشد.

همیشه فکر میکردم خیلی بدتر از اینا باشه واکسن 18 ماهگی.

هنوزم باورم نمیشه که اهورای من یک سال و نیمه شده.

اون موقع ها که زیاد نی نی پیج میومدم، و بقیه بچه ها مثل امیرارشا و رز زیاد پست میذاشتن، وقتی که یک سال و نیمه شدن،خیلی برام جالب بود.اینکه اهورا هم مثل اونا یک سال ونیمه بشه برام یه رویا بود.

ولی این رویا واقعی شد.

روزهای شیرین و دوست داشتنی رو میگذرونیم.اهورا روز به روز شیرین زبون تر و جیگرتر میشه.خیلی بامزه و شیطون شده و کارای جدید عجیب و غریبی بلد شده که نمیدونم از کجا یاد میگیره.

مخصوصا از وقتی که حدود دو هفته پیش یه سفر رفتیم شیراز و برگشتیم ،از اون موقع خیلی باهوشتر و عاقلتر شده.

خونه بهداشت که رفتیم خانمه گفت که باید اهورا رو از شیر بگیرمش وگرنه سوتغذیه میگیره.ولی متاسفانه اهورا روز به روز بیشتر وابسته به شیر میشه.این روزا و شبا خیلی خیلی اذیت میشم

همین دیشب تا صبح اصلا نخوابیدم.صبح هم پاشدم اومدم از اتاق بیرون خیلی حالم بد بود و افسرده بودم.آخه اصلا خواب راحتی توی شب ندارم.

خیلی ناراحت و عصبانی بودم همینطوری رفتم سراغ دوربین عکاسیم.یه چیزی دیدم که حالم کلا عوض شد

 

 

خلاصه اینکه با دیدن این عکسای زیبا که مربوط به چند وقت قبله حسابی روحیه من عوض شد و اومدم سراغ وبلاگت.

با اینکه خیلی اذیتم میکنی توی شیرخوردن و غذا نخوردن، وخیلی از کم خوابی رنج میبرم ولی شبا که خوابی و شلوغ پلوغ نمیکنی و چشمای قشنگت رو میبندی ، واقعا دلم برات تنگ  میشه و باورم نمیشه که خوابیدی .همش منتظرم که صبح بیدار شی و دوباره صدای قشنگت رو بشنوم که میگی :دد-مامان- بابا

عزیزتر از جانم به خاطر تمام روزها و شبها و لحظات ناب زندگیم که با نفسهای تو میگذره ازت ممنونم

 

 


تاریخ : 29 مهر 1393 - 18:24 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1110 | موضوع : وبلاگ | یک نظر