اهورا

اهورا جان تا این لحظه 11 سال و 11 روز سن دارد

 

فالله خير حافظا وهو أرحم الراحمين

خدا بهترين نگهدار است،و او مهربان‏ترين مى‏باشد



فالی از حافظ به نیت اهورا جون

راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد               شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد

بر آستان جانان گر سر توان نهادن                    گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد

گر دولت وصالت خواهد دری گشودن                سرها بدین تخیل بر آستان توان زد


تاریخ : 16 بهمن 1391 - 09:55 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 929 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

آرزو

آرزو کن با من

که اگر خواست زمستان برود

گرمی ِ دست ِ تو اما باشد

آرزو کن با من

“ما” ی ما  ” من”  نشود

سایه ات از سر ِ تنهایی ِ من کم نشود . . .



تاریخ : 16 بهمن 1391 - 09:43 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 798 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

دلتنگی های ما

زندگی دفتری از خاطره هاست یک نفر دردل شب یک نفر دردل خاک
یک نفر همدم خوشبختی هاست ،یک نفر همسفر سختی هاست
چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد، ما همه همسفر و رهگذریم
آنچه باقیست فقط خوبیهاست!

********************************************************

برای هومن عزیز:

دیشب از دلتنگیت بغض گلویم را شکست

گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست

من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل

تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست

*********************************************************

رضای عزیز:

جغرافیای کوچک من بازوان توست.

ای کاش تنگتر شود ،

این سرزمین من.

***************************************************


تاریخ : 15 بهمن 1391 - 08:05 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1011 | موضوع : وبلاگ | 7 نظر

نوشته های بابایی برای اهورا جون

به نام خدای مهربون.

سلام پسر گلم. خوبی بابایی؟ الان که این یادداشتها رو برات می نویسم، یه شب بارونیه که یه خورده دلم گرفته. خیلی دوست دارم این روزا زودتر بگذره و توبدنیا بیای و من و مامانی بتونیم روی نازتو ببینیم. می دونی بعد از اون همه سختی و ناراحتی که بخاطر رفتن داداش هومنت کشیدیم، کم طاقت شدیم. هرچند می دونم جای داداش هومن خوبه و پیش بقیه فرشته های خداست  اما  دوست داشتم توی بغل بگیرمش و از ته دل ببوسمش. به هرحال: آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست، هرکجا هست خدایا به سلامت دارش.

حالا انتظار می کشیم زودتر بیای. زودتر بیای و بغلت کنیم و ناز و نوازشت کنیم. زودتر بیای و هر روز شاهد شیرین کاری های جدیدی باشیم که یاد می گیری. دوست دارم بغلت کنم و با خودم هرجا می رم ببرمت. ببرمت پارک و هرچی خواستی بازی کنی. هرچی خواستی برات بخرم. دوست دارم خنده های شیرینتو وقتی باهات بازی می کنم ببینم و ذوق کنم از لبخندای قشنگت. دوست دارم لباسای خوشگل برات بخرم و موهات و به قول امروزیا فشن بزنم. دوست دارم به مسافرت بریم و کلی عکس بگیریم. 

از الان برات آرزوهای بزرگی دارم. اول از همه از خدا خواستم که خدا به تو چنان نیرو و قدرتی بده که هیچوقت روی بیماری و ناخوشی رو نبینی. از خدا خواستم روئین تن باشی و مثل افسانه های ما ایرانی ها هیچ چیزی نتونی تن نازت رو آزار بده. اما راستش رو بخوای مثل همه باباهای دیگه دوست دارم تو، بهترین ها رو داشته باشی و از همه اینا مهمتر انسانی بشی که در یک کلام خدا دوستت داشته باشه.

بزرگ مردی بشی که دین و آیینت، فتوت و مردانگی و کمک به دیگران و مخصوصا نیازمندان باشه. دوست دارم توی درس و مدرسه نفر اول بشی تا به جایی برسی که جزء بهترینهای مردم کشورت بشی و همه به وجودت افتخار کنن. راستی می دونی معنی اسم داداشت چیه؟ هومن یعنی اندیشه نیک. می خوام که هم در گفتار و کردار و اندیشه سرآمد باشی. حالا می دونی اسم خودت یعنی چی؟ اهورا. اهورا نام مقدس خدای مهروبونیه که تو رو به ما هدیه داد، اهورا یعنی هستی بخش. آره پسر گلم. خداوند کارش هستی بخشیدنه. اون اگر هومن ما رو پیش خودش برد اما در عوض با هدیه دادن تو، به من و مامان جونت هستی دوباره بخشید تا همیشه نور امید توی دلمون زنده باشه.

پسرک نازم، حرفای زیادی توی دلمه که دوست دارم بیای و بزرگ بشی و برات بگم از آرزوهام و در یک کلام بگم که چقدر دوستت دارم.

پس تا سه میشمارم زود بیا پیشمون. من و مامان جونت دستامونو باز کردیم تا بپری توی بغلمون عزیزم.


تاریخ : 13 بهمن 1391 - 04:34 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1038 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

جان گل

به جان گل سوگند
آنقدر در این باغچه ،قلب خواهم کاشت
که از انتهای هر برگ
جنگلی از گندم بروید
خاک این باغچه باید به عطر شبنمها خو بگیرد
بس است چریدن
در زمین لم یزرع خاطرات پرت !
آفتاب هم به خلوص چشمان قلبم حسادت خواهد کرد،
آنجا که صداقت
اساس زیستن گندمهای جوان من می شود

 

تصاویر زیبا سازی وبلاگ www.20Tools.com


تاریخ : 11 بهمن 1391 - 20:31 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 903 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

تولد

سلام مامانی.خوبی؟

ببخشید که امروز کمی اطراف تو شلوغ بود .آخه تولد من بود عزیزم. امیدوارم که سال دیگه تو هم به جمع کوجیک ما چهار نفر اضافه بشی.

خاله زهرا و عمو محمد هدیه های خوشکلی برای من و بابایی آوردن.

بابایی هم چند تا هدیه ی خشکل و ناز برای من خریده بود که حسابی غافلگیر شدم.

یکی از اون هدیه ها یه ببعی ناز هست که میدمش به تو.خیلی کوچولو و بامزه است.امروز حسابی شیرینی و کیک خوردم ببخشید اگه دوست نداشتی ولی تولد یه روزه دیگه.

تصاویر زیبا سازی وبلاگ www.20Tools.com

 

تصاویر زیبا سازی وبلاگ www.20Tools.com



راستی مامانی ،این  چند روز گذشته حال خوبی نداشتم .هم اعصابم به خاطر دانشگاه خورد بود هم اینکه از نظر جسمی درد داشتم و اذیت شدم.ولی بابایی خیلی به من کمک کرد .خیلی هوامو داشت.

دستش درد نکنه خیلی برای کارای دانشگاه من زحمت کشید ، امروزم که واقعا خسته شد . بابای خیلی خوبی داری عزیزم.




تاریخ : 11 بهمن 1391 - 09:11 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1058 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

امتحانام تموم شد.هورا

مامانی دیروز بلاخره امتحاناش تموم شد و از درس و دانشگاه خلاص شد.

خدا رو شکر دیگه مجبور نیستم برم کرج و بیام. دیگه واقعا خسته شده بودم. آخه خیلی اذیت می شدم.

هنوزم کمر درد دارم.

ولی اشکال نداره دیگه تموم شد. الان دیگه بیشتر می تونم به نی نی خوشکلم فکر کنم و وسایلشو آماده کنم.

نی نی کوچولو معمولا صبحها خوابه و نزدیک ساعت 11:30 تا 12:30 بیدار میشه و شروع میکنه به ورجه و وورجه و تکون خوردن.

الان هم خوابه البته صبح بیدار می شه و بعد از اینکه شیر و خرما می خورم دوباره می خوابه

فکر می کنم وقتی گرسنه می شه تکون می خوره که من متوجه بشم. قربونش برم از الان می دونه باید چکار کنه ،چکار نکنه.„

راستی 10 بهمن تولد مامانی هست .خاله زهرا و عمو محمد میان اینجا. لباسای خوشکلتو بهشون نشون میدم نی نی جون.

کاش تو هم بودی و کیک می خوردی.


تاریخ : 08 بهمن 1391 - 20:47 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1108 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

شروعی دوباره

 

به نام خدا.

 

امروز یکشنبه 8 بهمن 1391 برای ثبت خاطرات نی نیمون این وبلاگو ساختم. الان 27 هفته و 7 روز هست که نی نی توی شکم مامانشه. اسمشو هنوز دقیقا انتخاب نکردیم اما فعلا اهورا صداش می زنیم. چون یکی از نامهای مقدس و نام خدای هستی بخشه. شاید هم اسم دیگه ای براش انتخاب کردیم، مثل همایون که بخاطر شباهتش با اسم داداشش- هومن - هستش. هومن بچه ناز ما الان پیش ما نیست. قلب نازنینش تحمل این دنیا رو نداشت. اون دوست داشت با فرشته ها بازی کنه برای همین از اینجا مسافرت کرد و به بهشت خدا پرواز کرد. هرچند هومن پیش فرشته های خدا خوشحال و شاد بود اما وقتی می دید مامان و باباش از دوری اون خیلی غصه می خورن، رفت پیش خدا و از اون خواست که یا داداش به خودشو یه پسر ناز به مامان باباش بده تا اونا هم کمتر غصه بخورنو شاد بشن. خدا هم که خیلی هومن کوچولو رو دوست داشت، حرفشو قبول کرد و اهورا رو برامون فرستاد. به هر حال اسمشو هرچی هم که بذاریم، مطمئنیم که نی نی کوچولو با بدنیا اومدنش شادی و خوشحالی رو برامون هدیه میاره. از این به بعد مطالب بیشتری توی وبلاگش می ذاریم.

*


تاریخ : 08 بهمن 1391 - 10:02 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1090 | موضوع : وبلاگ | 11 نظر

به نی نی پیج خوش آمدید

به Nini Page خوش آمدید.

امیدواریم بتوانیم خدمات مطلوب و مورد نظر شما را ارائه کنیم.

ما را از نظرات خود آگاه کنید.

روابط عمومی نی نی پیج

pr@ninipage.com

این بلاگ در روز یکشنبه 08 بهمن 1391 ایجاد شد.

می توانید نوشته و عکس و فیلم های مربوط به کودک خود را در این بلاگ منتشر نمائید.

اگر نیاز به راهنمائی دارید روی لینک های زیر کلیک کنید:


تاریخ : 08 بهمن 1391 - 10:00 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 867 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید