اهورا

اهورا جان تا این لحظه 11 سال و 1 ماه و 11 روز سن دارد

درباره ی اهورا 1

سلام

توی این مدت خیلی سرم شلوغ بود.دوست داشتم بیام و هر اتفاقی رو که توی این یک ماه و 18 روز افتاده رو برای اهورا جونم بنویسم که بعدا بدونیم چی شده و چی نشده.

اما متاسفانه مشکلات زیاد داشتیم.شاید نباید بگم مشکلات ولی خیلی سختی کشیدیم.من و بابایی چون دست تنها بودیم و کسی کمکمون نبود واقعا روزای سختی رو پشت سرگذاشتیم.برای الان این یک ماه و نیم مثل 3- 4 ماه گذشته.

بابایی خیلی زحمت می کشه.خیلی به من کمک می کنه.آخه من تازه دارم بهتر می شم و یه کم از خستگی و ضعفم کمتر می شه.

ولی با همه ی این حرفا تو خیلی ناز شدی عزیزم.هرروز یه کار جدید انجام می دی و بامزه تر می شی.

چند روزه که یه صدایی از گلوت در میاری مثل قاقاقا.....

وقتی سرحالی و باهات باری میکنیم و می خندی این صدا رو در میاری .

الانم دوباره شیر میخوای بخوری .من نمیتونم بنویسم.آخه همش زور می زنی و شیر می خوری و ممکنه شیر بالا بیاری.برای همین همش باید مواظبت باشم.ایشالا اگه وقت شد میام و درباره ی تو و این روزا مینویسم.

 

به امید اینکه دل پیچه های تو بهتر بشه تا آرومتر  بشی ، منم یه کم آرامش بیشتری داشته  باشم و ار این روزای قشنگ لذت ببرم.


تاریخ : 09 خرداد 1392 - 02:16 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 887 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

اهورا مثله مامانیه

ممنون از نظرات همه ی شما دوستان. البته حدس بیشتر شما درست بوده. فقط چیزی که ما فراموش کردیم برای عکس قبل توضیح بدیم این بود که اونی که کلاه داره بابایی اهوراست و اون یکی که کلاه نداره مامانیه. با این حال ما هم فکر می کنیم به مامانی شبیه تره. امیدوارم مهربونی، اخلاق و رفتارش هم مثله مامانیش بشه.

 بابای اهورا.


تاریخ : 03 خرداد 1392 - 06:47 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 623 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

التماس دعا

در دردها دوست را خبر نکردن ، خود نوعی عشق ورزیدن است!



گاهی گمان نمیکنی ولی میشود ، گاهی نمی شود که نمی شود! گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست! گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود! گاهی گدای گدایی و بخت یار نیست! گاهی تمام شهر گدای تو می شود


دوستان عزیز چند وقتی است که خبر بیماری یک عزیز پاره ی تن ،را شنیده ام.

هنوز هم باورم نمی شود که این خبر واقعیت داشته باشد که اگر باشد سخت و کشنده است ، مانند خود بیماری .

از همه ی عزیزانی که به این وبلاگ مراجعه می کنند خواهش می کنم برای سلامتی مریم عزیزم دعا کنید.


تاریخ : 23 اردیبهشت 1392 - 21:20 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 941 | موضوع : وبلاگ | 6 نظر

دل درد اهورا جون

سلام مامانای عزیز نی نی پیج. من مامانی اهورا جون هستم.توی مدت این یک ماهه اصلا فرصت نکردم درست و حسابی بیام و مطلب بنویسم . خیلی دلتنگ نوشتن بودم اما فرصت نمی شد.الان هم اهورا خوابه. آخه می دونید اهورا کوچولو کولیک داره و دل دردای شدید می گیره.برای همین اصلا آروم نمی شه از روز 8 یا دهم تولدش دل درداش شروع شده . من که حسابی کلافه شدم.موقع شیر خوردن هم خیلی اذیت می شم . خودشم همش به خودش می پیچه و اذیت می شه. چند باری مجبور شدیم بهش شیر خشک بدیم. امروزم شیر خشک دادم بهش تاحسابی سیر بشه و من یه کم به کارام برسم. اگه شما مامانای عزیز راهکاری دارید خوشحال می شم به منم بگید.فکر کنم شیرم کمه یا اینکه اهورا خوب نمی خوره .آخه هر یک ساعت یا یک ساعت ونیم یک بار شیر می خواد.هر بار هم نیم ساعت تا 45 دقیقه طول می کشه.راستش این مدت خیلی خسته شدم.کمبود خواب هم که حسابی اذیت می کنه. برای همین چیزا بود که اصلا نمی تونستم بیام و احوال شما و نی نی های گلتون رو بپرسم اما بابای اهورا از طرف من پیغام می ذاشت. راستی از همه ی شما به خاطر این همه محبت و پیامای قشنگ ممنون
تاریخ : 23 اردیبهشت 1392 - 20:56 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 3058 | موضوع : وبلاگ | 9 نظر

سپاس از تبریکات صمیمانه شما

سلامی دوباره به همه ی دوستان. از تبریکات صمیمانه همه ی شما بی نهایت ممنونیم. مامان اهورا این روزا فرصت کافی برای جواب دادن به پیامهای محبت آمیز شما رو نداره. من بر خودم وظیفه دونستم از همتون تشکر کنم. راستش رو بخواین از خوشحالی توی پوستمون نمی گنجیم. می دونم که حس و حال همتون اینجوری بوده پس خوب درک می کنین. یه چیزی رو هم بگم هرچند می دونم خودتون از من واردتر هستین. هروقت خواسته ای داشتین از خود خدای مهربون بخواین مطمئن باشین جوابتونو می ده. من و فاطمه جون بعد از رفتن و پر کشیدن هومن جون، تنها چیزی که خواستیم دیدن روی گل هومن نارنینمون بود. و خالصانه از خدا خواستیم. نمی دونم باورتون بشه یا نه ولی جالبه بدونین اهورا خیلی خیلی شبیه هومنه. 

بار دیگه از همتون تشکر می کنم. از همه ی شما مامان باباهای مهربون و برای شما هم آرزوی خوشبختی و عاقبت به خیری برای بچه های نازتون می کنم. فاطمه جون هم که حالش بهتر شد و سرش خلوت تر شد حتما میاد و پیامهای محبت آمیز شما رو به طور جداگانه جواب می ده. پس بازم ممنون از همگی. بابای اهورا. 


تاریخ : 29 فروردین 1392 - 20:50 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 960 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

سلام به همه من اومدم

آن روز که سپیده دمان سرزند، آوای خوش هزاران، ارمغان زایشی سبز را می دهد و نوید وجودی اهورایی را برایمان به همراه دارد. سرانجام پسر زیبایمان اهورا به دنیا آمد و بوی خوش فرشته ی زیبایمان هومن را در روح و جانمان دمید. 22 فروردین 92 ساعت 9:40 فرشته ای دیگر پا به این دنیا گذاشت تا در کنار دیگر فرشتگان دنیایی، زندگی پدران و مادرانشان را چون عسل شیرین و چون شهد گوارا سازد.

مامان باباهای مهربون اهورا جون به دنیا اومد. الان که دارم می نویسم می خواستم از همسر مهربونم فاطمه جون تشکر کنم به خاطر همه از خودگذشتگی هاش. امروز دیدم که چه جور با وجود درد و سختی عمل، عاشقانه اهوراجونو در بغل گرفته بود و نغمه شادی در دل نازنینش سر می داد. الان بیمارستانه و هنوز مرخص نشده. از همین جا عاشقانه می بوسمش و بهش می گم : تا ابد در کنارتم. تا ابد کنار تو و اهورا جونمون هستم و امیدوارم منم بتونم گوشه ای از فداکاری های مادرانتو جبران کنم.

برای همه مامان باباهایی که انتظار به دنیا اومدن گلاشونو می کشن بهترین آرزو ها رو دارم. و برای بقیه هم همینطور. به امید سلامتی همه کودکان جهان. آمین.


تاریخ : 23 فروردین 1392 - 03:52 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1051 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

آخرین نوشته قبل از تولد فرشته ی نازم

سلام اهورا جونم.

من مامانی هستم .الان تو داری توی شکمم بالا و پایین می پری قربونت برم.

خیلی زودتر از اینها می خواستم بیام و مطلب جدید بنویسم .اما زیاد حالم خوب نیود و وضعیت خونه هم مناسب نبود این یکی دوهفته ی آخر همش درگیر نظافت و تمیز کردن خونه بودیم.بابایی خیلی زحمت کشید همه ی کارها رو خودش تنهایی انجام داد. راستش من خیلی ناراحت بودم بخاطر این وضعیت .دوست داشتم این دو هفته آخری رو بیشتر آرامش داشته باشیم و خودمون رو برای اومدنت آماده کنیم. متاسفانه من یه مقدار از نظر روحی تحت فشار بودم. خدا کنه با اومدنت به آرامش برسم و وضعیت خونه هم روبه راه بشه، تا من با خیال راحت فقط و فقط به تو برسم و کنارت به احساس امنیت و آرامش برسم.

ولی بابایی با اینکه اینهمه خسته بود و کار داشت دیشب اومد توی وبلاگت و بلاخره تاریخ تولدت رو نوشت.

یه کمی استرس دارم مامانی.امیدوارم همه چیز به خیر و خوشی بگذره و هفته ی دیگه این موقع توی بغلم باشی به سلامتی.

اهورا جون، منتظرتیم.همه ی ما منتظر پا گذاشتن یه فرشته ی ناز به این زمین خاکی هستیم.امیدوارم خداوند لطف و رحمت و مهربونیش رو هیچوقت از ما بندگان دریغ نکنه.


نمی خوام تو و بابایی رو ناراحت کنم .اما چون قراره برم اتاق عمل و به احتمال زیاد بیهوش بشم، یه کم استرس دارم آخه دفعه ی پیش خیلی حالم بد بود .می خواستم از همینجا از همه حلالیت بطلم مخصوصا از بابایی به خاطر زحمتا و مهربونیاش. نمی دونم چی پیش میاد هرچی خدا بخواد همون میشه. امیدوارم لیاقت درآغوش گرفتن تو و زندگی با تو و بابا جونت رو از این به بعد هم داشته باشم.

اهورا جونم تو هم برای من دعا کن مامانی

بوس بوس بوس بوس بوس بوسبوس بوس بوسبوس بوس بوسبوس بوس بوسبوس بوس بوس


تاریخ : 19 فروردین 1392 - 21:01 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 834 | موضوع : وبلاگ | 6 نظر

سلام به زندگی

سلام به همه نی نی های خوب و دوست داشتنی و  مامان باباهای مهربونشون. من اهورا هستم. خواستم خبر خوشی به همتون بدم. چون طاقت مامانی و بابایی تموم شده و می خوام بیشتر از این منتظرشون نذارم روز 22 فروردین 92 رو برای دنیا اومدن انتخاب کردم. منتظر عکسای خوشگلم باشین. همتونو می بوسم.


تاریخ : 19 فروردین 1392 - 08:47 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 914 | موضوع : وبلاگ | 7 نظر

سپاسگذاری

داشتم عکسای نی نی های خشکل نی نی پیج رو نگاه می کردم. خیلی بامزه بود. راستش آشنایی با این سایت و اعضای اون که مامانای عزیز و نی نی های نازشون بود، برام یه اتفاق خیلی خوب و مثبت بود و هست و امیدوارم که از این به بعد هم باشه.

یادم افتاد که باید خدا رو شکر کنم از اینکه تا اینجا رو من و نی نی به سلامتی گذروندیم.

از خدا می خوام نی نی ما هم  مثل تمام عزیزای این سایت سلامت به دنیا بیاد.

مخصوصا الان که اهورا جونم دائم داره توی شکمم می پره بالا و پایین و لگد می زنه خدا رو به خاطر همه ی نعمتهاش ، به خاطر سلامتی من ، بابای اهورا و خود اهورا جونم شکر می کنم.

خدایا ممنون. هیچوقت ما رو تنها نذار


تاریخ : 06 فروردین 1392 - 09:42 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 834 | موضوع : وبلاگ | 7 نظر