سلام اهورا جونم.
من مامانی هستم .الان تو داری توی شکمم بالا و پایین می پری قربونت برم.
خیلی زودتر از اینها می خواستم بیام و مطلب جدید بنویسم .اما زیاد حالم خوب نیود و وضعیت خونه هم مناسب نبود این یکی دوهفته ی آخر همش درگیر نظافت و تمیز کردن خونه بودیم.بابایی خیلی زحمت کشید همه ی کارها رو خودش تنهایی انجام داد. راستش من خیلی ناراحت بودم بخاطر این وضعیت .دوست داشتم این دو هفته آخری رو بیشتر آرامش داشته باشیم و خودمون رو برای اومدنت آماده کنیم. متاسفانه من یه مقدار از نظر روحی تحت فشار بودم. خدا کنه با اومدنت به آرامش برسم و وضعیت خونه هم روبه راه بشه، تا من با خیال راحت فقط و فقط به تو برسم و کنارت به احساس امنیت و آرامش برسم.
ولی بابایی با اینکه اینهمه خسته بود و کار داشت دیشب اومد توی وبلاگت و بلاخره تاریخ تولدت رو نوشت.
یه کمی استرس دارم مامانی.امیدوارم همه چیز به خیر و خوشی بگذره و هفته ی دیگه این موقع توی بغلم باشی به سلامتی.
اهورا جون، منتظرتیم.همه ی ما منتظر پا گذاشتن یه فرشته ی ناز به این زمین خاکی هستیم.امیدوارم خداوند لطف و رحمت و مهربونیش رو هیچوقت از ما بندگان دریغ نکنه.
نمی خوام تو و بابایی رو ناراحت کنم .اما چون قراره برم اتاق عمل و به احتمال زیاد بیهوش بشم، یه کم استرس دارم آخه دفعه ی پیش خیلی حالم بد بود .می خواستم از همینجا از همه حلالیت بطلم مخصوصا از بابایی به خاطر زحمتا و مهربونیاش. نمی دونم چی پیش میاد هرچی خدا بخواد همون میشه. امیدوارم لیاقت درآغوش گرفتن تو و زندگی با تو و بابا جونت رو از این به بعد هم داشته باشم.
اهورا جونم تو هم برای من دعا کن مامانی
بوس بوس بوس بوس بوس بوسبوس بوس بوسبوس بوس بوسبوس بوس بوسبوس بوس بوس