سلام
توی این مدت خیلی سرم شلوغ بود.دوست داشتم بیام و هر اتفاقی رو که توی این یک ماه و 18 روز افتاده رو برای اهورا جونم بنویسم که بعدا بدونیم چی شده و چی نشده.
اما متاسفانه مشکلات زیاد داشتیم.شاید نباید بگم مشکلات ولی خیلی سختی کشیدیم.من و بابایی چون دست تنها بودیم و کسی کمکمون نبود واقعا روزای سختی رو پشت سرگذاشتیم.برای الان این یک ماه و نیم مثل 3- 4 ماه گذشته.
بابایی خیلی زحمت می کشه.خیلی به من کمک می کنه.آخه من تازه دارم بهتر می شم و یه کم از خستگی و ضعفم کمتر می شه.
ولی با همه ی این حرفا تو خیلی ناز شدی عزیزم.هرروز یه کار جدید انجام می دی و بامزه تر می شی.
چند روزه که یه صدایی از گلوت در میاری مثل قاقاقا.....
وقتی سرحالی و باهات باری میکنیم و می خندی این صدا رو در میاری .
الانم دوباره شیر میخوای بخوری .من نمیتونم بنویسم.آخه همش زور می زنی و شیر می خوری و ممکنه شیر بالا بیاری.برای همین همش باید مواظبت باشم.ایشالا اگه وقت شد میام و درباره ی تو و این روزا مینویسم.
به امید اینکه دل پیچه های تو بهتر بشه تا آرومتر بشی ، منم یه کم آرامش بیشتری داشته باشم و ار این روزای قشنگ لذت ببرم.