اهورا

اهورا جان تا این لحظه 11 سال و 21 روز سن دارد

درباره ی هفت ماهگی اهورا

چه خوب است که باران هست ، چه زیباست که باران هنوز می بارد، چه لطیف است هوای بارانی پائیزی این روزها، خدایا شکرت به خاطر این قطره های  هستی بخش روح افزا

 

اهورای عزیزم الان روی پاهام خوابیدی.این روزها هوای تهران یه کمی تمیزتر شده به خاطر باران زیبایی که دائم داره می ریزه روی سر شهر و دود و آلودگی رو هم با خودش شستشو میده و میبره.

ای کاش می تونستیم توی یه جای خوش آب و هوا و تمیز زندگی کنیم تا تو راحتتر نفس بکشی و اکسیژن به ریه های نازت بفرستی.نمیدونم شاید زمانی پیش بیاد که ما هم بتونیم از هوای تمیز استفاده کنیم و صبح تا شب مجبور نباشیم توی خونه زندانی باشیم به خاطر آلودگی هوا.شاید یه زمانی که نمیدونم کی هست تو بتونی با شادی توی یه جای سرسبز و هوای پاک بازی کنی و روزهای زندگیت رو بگذرونی و کم کم بزرگ بشی.متاسفم به خاطر این وضعیت آب و هوایی .امیدوارم حداقل یه دوران کودکی شبیه دوران کودکی من و بابایی داشته باشی که خبری از این نگرانی ها و ترس های همیشگی آلودگی هوا و بیماریهای جورواجور و جدید نبود و ما بی خیال از همه جا و همه چیز کودکی مون رو می گذروندیم.

اهورای عزیز یک هفته پیش وارد هشت ماهگی شدی عزیزم.مبارکت باشه.

اولین سرماخوردگی رو توی هفت ماهگی تجربه کردی که خیلی هم طول کشید چون بابایی گفت دارو زیاد نخوری و زود قطعش کردیم برای همین دوباره علائمش برگشت.ولی الان چند روزه که دوباره شربت سرماخوردگی دادم بهتر شدی خدارو شکر.

توی هفت ماهگیت تونستی علاوه بر دمر شدن روی شکم دوباره برگردی جای اولت .یعنی تا یه حدی غلت بزنی.

 

توی هفت ماهگیت اولین ماه محرم رو داشتی که لباس سبز برات خریدم و تنت کردی خیلی هم خشگل شدی.سال پیش همین روزای تاسوعا و عاشورا من باردار بودم و یه حال و هوای خاصی داشتیم من و بابایی.خیلی دعا کردیم که خدا یه بچه ی سالم و ناز مثل تو بهمون هدیه کنه که امسال هدیه اش به ما رسید.

توی هفت ماهگیت خیلی شیطون تر شدی و با روروک همه جا میری و حسابی حرفه ای شدی توی روروک میشینی و تکیه به عقب میدی و عقبی میری.سراغ میز ناهار خوری میری و رومیزی رو میکشی پایین.

توی هفت ماهگیت به بابایی خیلی وابسته تر شدی وقتی بابا از سر کار برمی گرده دیگه نمیشه کنترلت کنم. از هر جایی که بابایی رو ببینی شروع میکنی به دست و پا زدن و می خوای بری بغل بابا.اصلا تحمل نداری که لباسشو عوض کنه .حتما باید بیاد و بغلت کنه.

توی هفت ماهگی فرنی و سرلاک و آب میوه رو خوب میخوردی اما سوپ و آش رو امتحان کردم و اصلا نخوردی تازه ده روزی هست که هیچ چیزی بغیر از شیر نمیخوری دیگه سرلاک و فرنی رو هم کنار گذاشتی دیگه نمیدونم باید چیکار کنم.

خدا رو شکر وزن گیریت خوب بوده هشت کیلو و پونصد بودی اما ای کاش غذا میخوردی  و اینقدر به شیر وابسته نبودی .یه مدتیه بلا شدی و نشسته شیر میخوری در همون حالت یه چشمت به تلوزیون هست .

موقع خوابیدن روی پا تا شعر اتل متل توتوله رو میخونمسریع حالت خواب به خودت میگیری بعضی وقتا خمیازه هم میکشی.

بابایی برای آروم کردنت شعریه روز یه آقا خرگوشه رو میخونه.منم عروسک قشنگ من خیلی دوست داری سریع میخندی و دست وپا میزنی.خیلی خوشحالم که به این شعرها عادت کردی و میفهمی داریم برات شعر میخونیم وعکس العمل نشون میدی.

امان از وقتی لباس بیرون میپوشیم و میخوایم بریم جایی اصلا طاقت نداری ومیخوای سریع بغل بیای.

از صبح تا شب شبکه پویا میبینی .عاشق اعلام برنامه ی شبکه پویا هستی + فوتبالیسها+ نقاشی نقاشی+ تیتراژ اول و آخر تمام سریالا وفیلما وکارتونا.

توی هفت ماهگیت دیگه کمتر اخم میکنی و بیشتر میخندی.

یاد گرفتی که سرت رو کج میکنی و توی آینه دنبال خودت میگردی یا مثلا وقتی من میرم پشت دیوار که باهات قایم موشک بازی کنم سرت رو کج میکنی فکر میکنی میتونی پشت دیوار رو ببینی.

خیلی چیزای دیگه هم هست که الان شیطونی میکنی و نمیذاری بنویسم.

خلاصه اینکه هفت ماهگیت هم به خیر و خوبی گذشت ایشالا که همیشه سالم و سرحال باشی و دیگه سرما نخوری.نه تو نه هیچ نی نی دیگه ای.

راستی مامانی این چند هفته من درگیر یه مشکلی هستم که خیلی فکرم رو درگیر کرده تو که فرشته ی من هستی برام دعا کن که مشکل به زودی حل بشه و به خیر بگذره.

 


تاریخ : 01 آذر 1392 - 01:05 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 962 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

  • ورود به 8 ماهگیت مبارک عزیزم. دیگه داری شیطون بلا میشی
  • هزار ماشا... به این گل پسر که این همه کار بلده . هشت ماهگی مبارک باشه فندوق خاله . بوووووووووووووووووووووووووووس . ایشاا... مشکل مامانی هم حل شه .
  • انشاء الله مشکل خودت هم حل میشه نگران نباش. اهورا هم داره خوب رشد میکنه. وزنش اصلاَ کم نیست. خوبه ه با تلویزیون سر خودشو گرم می کنه. تسنیم اصلاَ اهل تلویزیون نیست !
  • ماشالله چه پسر نازییییییییییی.
    با پارسای من دوست میشی خاله؟
  • نی نی ما چقدر شیطونو ناز شده.با خاله هیلا حسابی به شیطونیاش خندیدیمو قربون صدقش رفتیم.رفتار و حرکاتت خیلی شبیه هلیاس.ماام وقتی میخوایم بریم بیرون هلیا انقدر گریه میکنه که نفسش بند میاد.ما هم دعا میکنیم که هر چه زودتر مشکل مامانی حل بشه.

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام