امروز چهارشنبه 13 شهریور سال نود و دو هست که اهورا جونم 4ماه و 22 روزشه.
روز یکشنبه ،اهورا جونم برای اولین بار به به خورد.که مخلوطی بود از آرد برنج و بادام آسیاب شده و پخته شده + شیر مامانی که به این خوراک اضافه شد.
آرد برنج رو هم مامان بزرگ مهربونش براش آورده بود و زحمت درست کردنش رو هم کشید.
خوشبختانه اولین بار که مامان بزرگ به اهورا غذا داد خیلی خوب خوردش دیروز و امروز هم باز چند تا قاشق خورد . البته دوست داشتم دکتر میرفتم و با یه دکتر هم مشورت می کردم اما وقت نشد.خدا رو شکر تا حالا که حالش خوب بوده و براش بد نبوده.
این هفته مامان بزرگ اهورا و خواهر زاده ام که دختر خاله ی اهورا میشه ،فهیمه جون، اومدن خونه ی ما و حسابی توی نگهداری از اهورا به من و بابایی کمک میکنن.
امشب هم اولین شبی هست که بابا رضا توی جمع سه نفره ی من و اهورا و بابایی نیستش. آخه امشب شیفت کاری داره و تا فردا ظهر خونه نمیاد.اولین بار هست که شب پیش اهورا جونم نیست برای همین خیلی دلتنگ اهورا شده و دائم اس ام اس میزنه و حال اهورا رو می پرسه.
فردا که بابایی بیاد خونه ، قیافه ی اهورا جونم موقع دیدن باباش دیدنی هست.حتما خیلی ذوق میکنه
ایشالا که همیشه سایه ی همه ی پدر و مادر ها روی سر بچه هاشون باشه