امروز 23 خرداد 1392 هست. دیروز 22 خرداد اهورا جونم 2ماهش تموم شد رفت توی سه ماهگی.دیروز اهورا جونم باید واکسن می زد.رفتیم خونه ی بهداشت یه قطره ریختن توی دهنش و 2تا واکسن هم زدن توی رانهاش.که یکیش که 3گانه بود زد توی پای چپش .گفتن که احتمالا پای چپش بیشتر درد می گیره و قرمز میشه.الانم یه کم ران چپش سفتر شده و ورم کرده.ولی تکونش میده. راستی دیروز تولد خاله زهرا هم بود.ما هنوز نرفتیم خونه ی خاله زهرا و کادوش رو بهش بدیم.
فردا جمعه شاید بریم. خدا کنه اهورا جون حالش خوبتر بشه و دیگه تب نکنه. آخه امروز صبح تب داشت 37.8
خیلی ترسیدم.ساعت 6 بود که پاشدم شیر بدم بهش دیدم بدنش داغه. براش کمپرس آب سرد گذاشتم و پاشویه کردمش.
خدا رو شکر تبش اومد پایین.ولی این دو روزه غیر از درد پاهاش به خاطر واکسن، خیلی بی حال و آروم شده به خاطر قطره ی استامینوفن که هر 6 ساعت می خوره.
وقتی به خاطر شکمش زور می زنه خیلی آرومتره .زیادتر هم می خوابه. ولی چند روزه صداش گرفته نمی دونم به خاطر زور زدناشه یا خدایی نکرده سرما خورده؟
از دیروز تا حالا هم بیشتز لباسش کمه که تب نکنه نمی دونم تا کی باید مراقب باشیم که تب نکنه؟
ایشالا زود زود خوب بشه .هرچند وقتی آرومه بهتره و ما بیشتر به کارامون می رسیم و خودشم کمتر ناراحته به خاطر دل دردش ولی خیلی بی حاله و دلم می سوزه براش.یه کمی سر و صدا برای بچه لازمه.
دیروز رفتیم خونه ی بهداشت واکسن زدیم.وزنش یه کمی زیادتر از نمودار رشدشه 5.500 هست.
گفتم بعصی وقتا شیرخشک بهش می دم ،مرافب بهداشت گفت چرا می دی؟
گفتم اخه زیاد گریه می کنه و باباش هی میگه گشنشه بهش شیر بده.اونم دعوا کرد و گفت بچه که همش نباید شیر بخوره برا همین وزنش رفته بالاتر.منم گفتم به باباش بگین.
بعدش که اومدیم خونه بابای اهورا ناراجت شده بود که چرا هی می گفتی من مجبورت می کنم شیر بدی به اهورا . خلاصه من بیچاره 3 هفته بعد از زایمان به وزن قبل از بارداری رسیدم وزنم قبل بارداری 54 بود که 3هفته بعد تولد اهورا جونم هم شدم 54. اونم به خاطر شیر خوردنای زیاد اهورا کوچولو بود که البته عادت کرده که وقتی دلش درد می کنه و شکمش کار نمی کنه همش باید شیر بخوره.
حالا از یک ساعت گرفته تا 3-4 ساعت. بعدشم همش بالا میاره شیر اضافی رو از طرفی منم فوق العاده خسته می شم و ضغیفم شدم.یه دلیل ضعیف شدنم هم اینه که تغذیه ی درستی ندارم آخه اصلا نمی تونم به خودم برسم البته بابای اهورا جون تا جایی که می تونه به من می رسه .
اگه بابایی کمکم نکنه که هیچ کاری نمی تونم بکنم.خدا کنه زودتر دل دردای تو خوب بشه و این عادت بد الکی شیر خوردنت هم یادت بره تا هم تو راحت تر بشی ، هم اینکه من قوی تر بشم و بهتر بتونم به تو و کارای خونه برسم.
ولی در کل می خواستم بگم خیلی دوستت دارم اهورا جون نازنازی.این روزا خیلی جیگر شدی و ما همش می خوایم جای شام و ناهار بخوریمت.