سلام اهورا جونم .امروز عجیب بود خوب خوابیدی منم از فرصت استفاده کردم و اومدم سری به وبلاگت بزنم.
برعکس دیروز جمعه که رفتیم خونه ی خاله زهرا و اونجا فقط گریه می کردی آخه دلت خیلی درد می کرد.ما هم مجبور شدیم زودی برگردیم خونه. تا ساعت 2 دیشب که شکمت کار کرد همینجوری حالت بد بود بعدش خوابیدی تا ساعت 5 صبح.
خدا رو شکر که خوبتر شدی آخه دیشب اصلا آروم نمی شدی
الان هم فکر کنم داری کم کم بیدار میشی. بابایی هنوز نیومده و بیشتر مونده اداره.
از دیروز داریم میگردیم دنبال یه قطره که میگن خیلی موثره.کولیک آید.
اما خارجیش پیدا نمیشه .آلمانی هست .ایرانیش رو داریم اما فایده ای نداره. به هرجا سرزدیم نداشت.
خدا کنه پیدا کنیم.
عزیزم ببخشید اگر یه موقع هایی من و بابایی دوست داریم تو بیشتر بخوابی و زودی بیدار نشی.
آخه خیلی وقتا واقعا آروم کردنت سخته و آدم کلافه میشه.ایشالا خودت بزرگ می شی و بابا میشی می فهمی که چقدر سخته.
ولی چه خوبه که هیچوقت مامان نمیشی،نه؟ آخه مامانا واقعا باید سختی بکشن.
بعضی وقتا واقعا ترس تمام وجودم رو می گیره از اینکه آیا میتونم تو فرشته ی ناز رو خوب بزرگ کنم و از پس مشکلات این روزا بر بیام یا نه.
به هرحال خیلی دوستت دارم عزیزم.
امیدوارم زود زود مشکل دل دردت حل بشه تا تو هم بتونی بهتر بخوابی.