اهورا

اهورا جان تا این لحظه 11 سال و 1 ماه سن دارد

بهار نزدیک است........فصل تولد تو اهورای نازم

 

  • بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
    شاخه های شسته، باران خورده، پاک
    آسمان آبی و ابر سپيد
    برگهای سبز بيد
    عطر نرگس، رقص باد
    نغمه و بانگ پرستوهای شاد
    خلوت گرم کبوترهای مست
    نرم نرمک ميرسد اينک بهار
    خوش بحال روزگار …
    خوش بحال چشمه ها و دشتها
    خوش بحال دانه ها و سبزه ها
    خوش بحال غنچه های نيمه باز
    خوش بحال دختر ميخک که ميخندد به ناز
    خوش بحال جان لبريز از شراب
    خوش بحال آفتاب …
    ای دل من، گرچه در اين روزگار
    جامهء رنگين نمی‌پوشی به كام
    بادهء رنگين نمی‌نوشی ز جام
    نقل و سبزه در ميان سفره نيست
    جامت از آن می كه می‌بايد تهی است
    ای دريغ از «تو» اگر چون گل نرقصی با نسيم
    ای دريغ از «من» اگر مستم نسازد آفتاب
    ای دريغ از «ما» اگر کامی نگيريم از بهار …
  • گر نکوبی شيشهء غم را به سنگ

هفت رنگش ميشود هفتاد رنگ …

 

 

امروز اهورای نازم ده ماه و بیست و چهار روزه هست.

اهورای عزیزم، کم کم یازده ماهگیت هم داره به سلامتی تموم میشه و وارد دوازده ماهگی میشی.

روزهای یازده ماهگیت رو هم با من و بابایی گذروندی عزیزم.ماشالا هزار ماشالا روز به روز باهوشتر و جیگر تر میشی.

صداها و شکلها رو خیلی بیشتر از قبل میشناسی و میدونی معنی خیلی از اونا چیه.

وقتی توی تلوزیون یکی دست میزنه تو هم میخندی و شروع میکنی به دس دسی.

هرروز صبح که بیدار میشی تا پرده اتاق رو کنار میزنم و آفتاب میاد توی اتاق اول 4-5 تا عطسه میکنی و بعدم می خوای ببرمت دد. یعنی توی بالکن.

اونجا هم همینجوری وایمیسی و ماشین و موتور ها رو نگاه میکنی و خوشت میاد.

غذا خوردنت که مثل قبل هست.سرلاک که حالت رو بهم میزنه.دیروز آبگوشت درست کردم خیلی عجیب بود که دوست داشتی و خوردی!!!!!!!!!!!!!!

فرنی با نشاسته رو هم بدت نمیاد.

این روزا بابایی همش برات کیک و بیسکوییت میخره تو هم میخوری اصلا به حرف منم گوش نمیده که این چیزا خوب نیست.........................................

دیگه اصلا روی پا نمیخوابی همش یا کنار من یا توی گهواره میخوابی .نمیدونم توی مسافرت چیکار کنم.

بیرون که میریم همسایه ها تو رو میبینن و هی میگن چقدر ناز و تپلی.ناز که هستی ولی آخه تپل که نیستی خیلی لاغر شدی اهورا جونم.

خیلی وقته بلد شدی با پارچه ، روسری یا حتی عروسک و شونه که دستته میگیری جلو چشات و دالی بازی میکنی.

نی نی ها رو که توی تلوزیون میبینی ذوق میکنی و میخندی.

وقتی توی روروئک هستی و غذایی رو دوست نداری عقب عقب میری و فرار میکنی.

عاشق لباس شویی و جارو برقی هستی همینطور دنبال جاروبرقی راه میفتی و ولش نمیکنی.

یک هفته ای هست که شبا از خواب میپری و یه دفعه میزنی زیر گریه و تا بابایی بغلت نکنه آروم نمیشی.اصلا بغل من آروم نمیشی.

بابایی گفت شاید بخاطر چراغ خوابه که سیمش خراب شده بود و خاموش بود .درستش کردیم. ولی من میگم شاید خواب بد میبینی.

آخه شبا یه دفعه نفس نفس میزنی و ناله میکنی انگاری که داری خواب بد میبینی و بعدشم هی تکون میخوری.چند شبه اینجوری که میشی دستت رو میگیرم یا لپت رو ناز میکنم تا آروم بشی.

خیلی کارای جدید انجام میدی نمیدونم چرا یادم نمیاددددددددددددددددد

حرفای من و بابایی رو که کاملا میفهمی.مثلا دیشب بغل بابایی بودی.بابا بهت گفته بود مامان کجاست؟ تو به در اتاق نگاه کرده بودی.

بعد بهت گفته بود :بریم پیش مامانی. اهورای نازنازی منم به سمت در خودت رو هی کشیدی که یعنی من رو ببر بیرون از اتاق..آخه وقتی بغل بابا هستی کاملا بهش فرمون میدی که کجا بره و کجا نره.سرت رو کج میکنی و با بدنت هم فشار میدی که بابایی از کدوم سمت بره.

وقتی منم بابا رو صدا میزنم همیشه نگاه در اتاق میکنی و منتظری که بیادش توی اتاق. چند روز پیش بیرون بودیم تو هم گشنه بودی و زده بودی زیر آواز و غرغر. تا سوار ماشین شدیم چسبیدی به من و گفتی : مم م م. که شیر میخواستی.

به قول بابایی وقتی مجبور میشی همه چیز و بلدی و میگی ناقلا.

خلاصه اینکه بهار نزدیکه و امیدوارم برای من ، تو ، بابا رضا و همه فامیل و دوستان و نی نی های نی نی پیج و خونواده هاشون نوروز خوبی در پیش باشه .


تاریخ : 16 اسفند 1392 - 19:54 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1186 | موضوع : وبلاگ | 17 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام