هشت ماهگی اهورا با یک هفته تاخیر
اهورای عزیزتر از جانم سلام.
22 آذر جمعه پیش تولد هشت ماهگیت بود عزیزم ولی چون این مدت خیلی سرم شلوغه و همینطور مامان بزرگ عزیزت هم 2هفته ای هست که اومده پیش ما، اصلا فرصت نکردم درباره ی هشت ماهگیت بنویسم.
این روزا خیلی شیرین تر و دوست داشتنی تر شدی .تا یک هفته که مامان بزرگ اومده بود اصلا نمی شناختیش و غر میزدی و بغلش نمی رفتی .تازه بعد از 6-7 روز به مامان بزرگ عادت کردی و باهاش دوست شدی.
توی روروک که می ذاریمت مرتب به به میگی و با سرعت اینور و اونور میری.
توی دالی بازی که حسابی ماهر شدی.از هر چیزی استفاده میکنی که پشتش سنگر بگیری و مشغول دالی موشی بشی.
تازگیها بابایی که میاد خونه یا از خواب بیدار میشی،کلمه های عجیب و غریبی رو به زبون میاری که خیلی بامزه است .
وقتی مامان بزرگ مشغول حرف زدنه با دقت گوش میدی و ساکت میشی ولی همینکه چند نفر با هم صحبت میکنیم تو هم شلوغ پلوغ میکنی و حرف میزنی و داد و بیداد راه میندازی و توی بحث شرکت میکنی خوشگلم.
و خیلی کارای دیگه که بعدا دوباره میام و مینویسم عزیزم
اهورای نازنینم، به خاطر همه ی خنده ها و ناز و اداهات، از تو ممنونیم