اهورا

اهورا جان تا این لحظه 11 سال و 15 روز سن دارد

 

فالله خير حافظا وهو أرحم الراحمين

خدا بهترين نگهدار است،و او مهربان‏ترين مى‏باشد



اهورا جون دو ساله شد

امروز 22 فروردین 94 اهورای نازنین ما 2 ساله شد. دو سال از زیباترین لحظات زندگیمون با وجود و حضور قشنگترین بهانه ی عمرمون، اهورای عزیز گذشت و امروز تولدش رو جشن می گیریم و از خدای مهربون می خواهیم که اهورای ما همیشه سلامت، شاد، و خوشبخت باشه. آرزو می کنیم که آینده ای پر از موفقیت و خوشبختی در انتظارش باشه و از لحظه لحظه زندگیش لذت ببره. آرزو می کنیم هر غم و ناراحتی، هر غصه و مریضی و همه ی بدیها ازش دور باشن و خوشحالی رفیق لحظه لحظه زندگیش باشه. مامانی و بابایی اهورا تمام تلاششونو می کنن تا هرچیزی رو که برای خوشبختی و سعادت اهورا لازمه ( مادی و معنوی ) براش فراهم کنن و در این راه از خدای مهربون ( اهورای هستی بخش ) می خواهیم که به ما کمک کنه و آنقدر نیرو و توان بده که بتونیم به همه ی آنچه که براش آرزو داریم برسیم. آمین.

اهورا جون تولدت مبارک.

در ضمن عکسهای تولدش رو بعد از جشن تولدش آپلود می کنیم.


تاریخ : 23 فروردین 1394 - 01:30 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 2432 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

بیست و سه ماهگی اهورا

 

 


اهورا کوچولوی ما، بزرگ شده

الان که می خوام در مورد این چند وقته بنویسم ، خودم هم باورم نمیشه که چه اتفاقاتی افتاده

توی دوماه گذشته یه بار سعی کردیم با کمک مامان بزرگ اهورا جون رو از شیر بگیریم ولی نشد اما دوباره یک ماه پیش ، یعنی دقیقا 25 بهمن برای دومین بار اینبار تنهایی من و بابایی تصمیم گرفتیم پروژه از شیرگرفتن اهورا رو انجام بدیم.

مهمترین دلیلمون هم غذا نخوردن و وابستگی شدید اهورا به شیر من بود.

و دلیل دیگه بد خوابیدن اهورا به دلیل بیدار شدن زیادی برای شیر و همینطور کم خوابی من بود

خلاصه اینو بگم که خیلی خیلی سخت بود. یکی از بدترین و وحشتناک ترین تجربیات زندگیم رو توی هفته اول گذروندم.

به من که شوک وارد شد.از نظر روحی واقعا ضربه بدی بهم خورد.اهورا دیگه جای خود دارد.

شب اول اهورا خیلی بدجور گریه میکرد، منم همینطور گریه و شیرخواستن اون رو که میدیدم حالم خیلی بد میشد.چندبار می خواستم بی خیال همه چیز بشم و شیر بهش بدم.اما چون می دونستم به نفع خودشه و تصمیم جدی گرفته بودیم دیگه تحملش کردم

البته بار اول هم خیلی سخت بود .مامان بزرگ اهورا خیلی به خودش سختی داد ولی من و بابای اهورا طاقت نیاوردیم.

ایندفعه هم بابایی اهورا، خیلی بیخوابی کشید و کمک کرد تا اینکه کم کم اهورا به این وضعیت جدید عادت کنه و البته من .

خلاصه اینکه خیلی روزهای سختی بود.ولی گذشت هرچند هنوز هم اهورا بعضی وقتا سراغ شیر خوردن میاد قربونش برم

از اون به بعد خواب اهورا عالی شده.ولی غذا خوردنش هنوز هم نه.در ضمن خیلی وزن کم کرده توی این مدت. دیگه لپای تپلی و خوشگل اهورا آب شده قربونش برم...................................

خیلی خیلی نگران این موضوع هستم اما با دلداری اطرافیان تحملش میکنم.ایشالا که اهورای نازنین من مثل بقیه بچه های نازنین همیشه سالم و سرحال باشه .مخصوصا توی این ایام عید نوروز

راستی عیدت مبارک اهورا جونم . این دومین نوروزی هست که کنار من و بابایی هستی

امشب شب چهارشنبه سوری هست و سال تحویلی سال نود و چهار ساعت دو و نیم روز شنبه هست

امیدوارم سال پرخیرو برکت و همراه با سلامتی و شادی برای همه بچه های نی نی پیج و همه دوستان و فامیل باشه و همه نی نی های مریض شفا بگیرن



تاریخ : 27 اسفند 1393 - 02:10 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1724 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

اهورا و کیک

اهورا و کیک


تاریخ : 15 بهمن 1393 - 01:12 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1149 | موضوع : فتو بلاگ | نظر بدهید

تولد مامانی اهورا جون

تولد مامانی اهورا جون

توی تولد مامانی که خونه خاله زهرا بود، اهورا جونم خیلی خوشحال بود و شیطونی میکرد درواقع ما فکر میکردیم تولد اهورا هست هه هه هه هه
تاریخ : 15 بهمن 1393 - 01:06 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1818 | موضوع : فتو بلاگ | 2 نظر

بیست و یک ماهگی اهورا و تولد بابا رضا

 

روز ! ای روز دلارا !
داده ات خورشید رخشان

این چنین رخسار زیبا
ورنه بودی زشت و بی جان
!
" این درختان

با همه سبزی و خوبی

گو چه می بودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان
!

" روز ! ای روز دلارا
!
گر دلارایی ست ، از خورشید باشد

ای درخت سبز و زیبا
هرچه زیبایی ست از خورشید باشد

بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگانی - خواه تیره ، خواه روشن
-
هست زیبا ، هست زیبا ، هست زیبا

 

سلام به اهورای نازنین مامان و بابا

بعد از مدت طولانی اومدم و یه سری عکسهای نازت رو می زنم اینجا

توی این مدت یه آنفلولانزای شدید ویروسی گرفتی بعدشم سرماخوردگی که روی هم حدود سه هفته طول کشید .خیلی سخت و طولانی بود.اونم به این خاطر که اصلا دارو نمیخوردی.بعدشم سرفه و خس خس سینه داشتی

ولی خداروشکر الان خیلی حالت خوبه البته به غیر از غر غر کردن روزانه و بهانه گیری هاتو و غذا نخوردنهات.

یه بار هم تلاش کردیم از شیر بگیریمت که پروژه ناموفق بود.

دیگه اینکه بسیار زیاد باهوش و بامزه و نازدونه شدی.

حرف زدنت عالی شده. کلا هرچی رو که یه بار بشنوی و بهت بگیم دیگه بلد میشی.

مثلا سر سفره که میشینی همه چی بلدی بگی مثل: کره -پنیر-خامه- چای- نون- مربا رو هنوز بلد نیستی- عسل - شیر-به قاووت هم میگی گات

آنقدر کلمه های جدید بلد شدی که یادم نیست بخوام بنویسم.

آها شیرینی هم بلدی

آجیل - الو- سلام- سی دی- سس - مام بزگ= مامان بزرگ - انگور=انگو -

بقیه رو بعدا مینویسم عزیزم.کلا اینکه هرچی میخوای رو میگی ماشالا هزار ماشالا حرف زدنت خیلی پیشرفت داشته, چشم حسودا کور.

این روزا هرجا میریم و هرکی من و تو و بابایی رو میبینه سریع میگه : چقدر پسر شما شبیه خودتونه

. و منم از خوشحالی بال درمیارم که همه با دیدن تو این شباهت رو میفهمن.البته شبیه بابایی هم شدیا ولی نه اونقدری که کسی بخواد تشخیص بده.

باعث افتخار من و بابایی هست که بچه خوشگل و تپل مپلی به اسم اهورا داریم .بوس س س.

یه واقعیتی رو می خواستم بهت بگم اهورا جونم،

کلا توی خونواده ما (خانواده مادریت منظورمه )هر بچه ای که دنیا میاد اگه شبیه ما بشه، خوشگل و تو دل برو میشه. و حتی تپل مپل.

اما اگه شبیه ماها و شبیه اونوری ها و ... بشه، خوشگل و بامزه نمیشه.و حتی تپلی هم نمیشه...

باور کن راست میگم ،خودت بزرگ شدی عکساشون رو بهت نشون میدم ببینی.

به هرحال خداروشکر که یه کودک خوشگل و بامزه و ناناز داریم .اما سلامتی از همه چیز مهمتره امیدوارم همه کودکان جهان سلامت و شاد باشن و خوشبخت، قیافه نه چندان زیبا و زشت رو میشه یه کاریش کرد حالاااااااااا.

مخصوصا این روزا که از همه چیز مصنوعیش رو میشه داشت هه هه هه هه ......شوخی کردم البته.


یه عالمه عکس خوشگل داشتم از تو و من و بابایی که تولدش بوده ولی نمیشه آپلودش کرد بعدا میزنم اگه شد. فعلا خدافظظظظظظظ


مامانی در سالهای نه چندان دور

و اینم اهورا در سال 93 با یه لباس دخترونه


تاریخ : 02 بهمن 1393 - 00:20 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1167 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

اهورا نوزه ماهه شد


سلام اهورای نازنین من

الان که دارم درباره تو مینویسم ساعت 4 بعدازظهر یه روز پاییزی هست.

ببخشید دیگه دیر شد ولی نوزده ماهگیت مبارک با تاخیر زیاد

امروز یکم آذر هست و تو یک سال و هفت ماه و نه روزه هستی

 

میخواستم درباره کلمه های جدیدی بگم که تو بلد شدی بگی.

توی این مدت یعنی تقریبا از دو ماه پیش تا حالا حرف زدنت خیلی زیاد پیشرفت کرده

از وقتی از شیراز اومدیم به بابا میگی بابا یا بابایی

به منم مامان

پارک =پارک

آب مبات=آب نبات

ویژ=سرسره

کونجه یا یه چیزی شبیه اون= کنجد

کک kek = کیک

کلا اول همه کلمه ها رو خوب بلدی اما بعدش رو نمیگی

مثلا میگی گر=گردو. یا میگی پته= پسته. یا میگی e = یعنی اداره.

ازت میپرسم بابا کجا رفته میگی e یعنی اداره یا میگی جیش یا دردر

کلا هرکی که جلو چشمای قشنگت نباشه یا رفته جیش یا دردر

نی نی =نی نی

خا=خاله

ممد=محمد شوهرخاله

آقا=آقا

د (de) =یعنی دوباره.مثلا چیزی رو توی موبایلم میبینی و میخوای دوباره تکرار بشه اینو میگی

لا=لاک . خیلی دوست داری ناخنات لاک داشته باشه

د (da) =دست

پا= پا

مو= موی سر

نخ= به هر مویی که ببینی غیر از موی سر میگی نخ.

خا= خانم

تاستی=پاستیل

عشل=عسل

ای(ay) = عینک

پبو=پتو

بابو=بالش

تازگیها هم یاد گرفتی ببو= لبو

بعدیش= یعنی بعدی که بیشتر شبیه تجریش میگی البته.اینو وقتی میگی که کلیپ های روی گوشی منو نیگاه میکنی و دوستشون نداری و میخوای بعدیش رو ببینی.حالا دردسر از اونجا شروع میشه که وقتی برنامه های تلوزیون رو هم دوست نداری میگی بعدیش.

گول=گل

ماه = ماه

گوگه یا گوبه= گربه

هاوو=هاپو

ماااااااا=گاو

گوگو=توتو یعنی پرنده

خس=خرس

خوو=خروس

عمه=عمه

صدای ماشین رو هم درمیاری به جای اینکه بگی ماشین

موتور هم همینطور

بوو=اتوبوس

شعر یه توپ دارم قلقلیه رو هم کلمات آخرش رو بلدی

وخیلی چیزای دیگه که الان به ذهنم نمیرسه

قربونت برم که اینقده بامزه و باهوشی.خیلی وقتا قهقه میزنی که مخصوص خودته ولی هیچوقت نشده ازت فیلم بگیرم .وقتی یه فیلم خنده دار میبینی مسخره میکنی و به همین حالت قهقه میخندی.

کلا خیلی درک و فهمت بالاست خداروشکر.هرکاری هم که ازت میخوایم انجامش میدی.بچه حرف گوش کن و نانازی هستی

خلاصه اینکه خیلی خیلی دوستت دارم اهورا جون

 

 


تاریخ : 02 آذر 1393 - 04:21 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1207 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

به مناسبت تولد هومن عزیز.

من درد تو را زدست آسان ندهم؛

دل برنکنم زدوست تا جان ندهم؛

از دوست به یادگار دردی دارم؛

کان درد به صدهزار درمان ندهم؛

بار دیگر زادروز فرشته بهشتیمان، هومن عزیز فرارسید و برایمان یادآور رنج و محنتی بزرگ بود. اما امسال 12 ابان مصادف بود با تاسوعا و به نوعی غمی رمزآلود بر ما چیره گشت. دو سال پیش در شرایطی که ناراحتی از دست دادن هومن عزیزتر از جانمان نور امید را برای در آغوش کشیدن فرزند دلبندمان کم رنگ کرده بود، در مراسم عزاداری امام حسین، صادقانه و خالصانه از اهورای مهربانیهاخواستیم که فرزندی سالم به ماعطا کند تا به پدر و مادری دل شکسته اثبات نماید که خواست خداوندگار هستی بخش چنان است که هیچگاه بندگانش را تنها نمی گذارد و همواره باران رحمتش را بر آنها بی دریغ ارزانی می دارد. و امسال خدا را شاکریم که خداوند به دعای ما پاسخ داد. اهورا امسال با ما در مراسم عزاداری امام حسین شرکت کرد و با وجود غم و اندوهی که بخاطر نبودن هومن داشتیم، اما از خدای خود بخاطر داشتن اهورا سپاسگذار بوده و هستیم. اما هومن عزیز، همیشه در قلب ما خواهی بود و خوب می دانی که هر بار که به اهورا نگاه می کنیم، تو نیز در نظرمان هستی. تولدت مبارک هومن جان.


تاریخ : 14 آبان 1393 - 07:49 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1233 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

کوتاه کردن موهای خوشگل اهورا

سلام

این پست رو برای این گذاشتم که اهورا جمعه هفته پیش رفت آرایشگاه و موهای قشنگ و مشکی خرماییش رو کوتاه کرد.

حالا بماند که چقدر گریه کرد و جیغ کشید و استرس داشت که آرایشگر بیچاره دست و پاش رو گم کرده بود و من و بابایی هم نمیدونستیم چیکار کنیم.

با همه اینا خیلی خیلی خوشگل و ناز شد.

در ادامه هم یک سری عکسای سفر به شیراز رو زدم که چند تا هم مربوط میشه به هواپیما سواری اهورا که خاله زهرا جونش عکسارو گرفته

قبل و بعد از آرایشگاه

 

 

غروب یه روز پائیزی

اهورا ،بابایی، مامانی

آرامگاه سعدی رو هم که همه میشناسن

اهورا سوار هواپیما.توی هواپیما حسابی شیطونی کرد و بالا و پایین پرید همه کسایی هم که دور و اطراف ما بودن عاشق اهورا شده بودن و هی براش دست تکون میدادن و باهاش حرف میزدن .اهورا هم برای دیدن اونا بلند میشد و خلاصه اینکه یه لحظه آروم و قرار نداشت

 

اینجا هم باغ ارم هست که بسیار بسیار زیبا و سرسبز بود.اهورا روی دست محمد بلند شده و یه عکس خوشگل گرفته

 


تاریخ : 08 آبان 1393 - 00:40 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1561 | موضوع : وبلاگ | 6 نظر

اهورا یک سال و نیمه شد

می گویند:

عشق خدا

به همه یکسانَ ستــ

ولی من می گویم:

مرا بیشتر از همه

دوستــ دارد

وگرنه
به همه

یکی مثل تو می داد

 

 

امروز 29 مهرماه سال 1393 هست

اهورا ، پسر عزیز مامان و بابا،امروز 18 ماه و هفت روزه شده

هفته پیش چهارشنبه رفتیم خانه بهداشت برای واکسنش.خوشبختانه پسر قهرمان و شجاع من اصلا بی قراری و اذیت نکرد.فقط یه کمی بعد از زدن واکسن توی پاهاش گریه کرد که اونم زود تموم شد.خداروشکر خیلی اذیت نشد.

همیشه فکر میکردم خیلی بدتر از اینا باشه واکسن 18 ماهگی.

هنوزم باورم نمیشه که اهورای من یک سال و نیمه شده.

اون موقع ها که زیاد نی نی پیج میومدم، و بقیه بچه ها مثل امیرارشا و رز زیاد پست میذاشتن، وقتی که یک سال و نیمه شدن،خیلی برام جالب بود.اینکه اهورا هم مثل اونا یک سال ونیمه بشه برام یه رویا بود.

ولی این رویا واقعی شد.

روزهای شیرین و دوست داشتنی رو میگذرونیم.اهورا روز به روز شیرین زبون تر و جیگرتر میشه.خیلی بامزه و شیطون شده و کارای جدید عجیب و غریبی بلد شده که نمیدونم از کجا یاد میگیره.

مخصوصا از وقتی که حدود دو هفته پیش یه سفر رفتیم شیراز و برگشتیم ،از اون موقع خیلی باهوشتر و عاقلتر شده.

خونه بهداشت که رفتیم خانمه گفت که باید اهورا رو از شیر بگیرمش وگرنه سوتغذیه میگیره.ولی متاسفانه اهورا روز به روز بیشتر وابسته به شیر میشه.این روزا و شبا خیلی خیلی اذیت میشم

همین دیشب تا صبح اصلا نخوابیدم.صبح هم پاشدم اومدم از اتاق بیرون خیلی حالم بد بود و افسرده بودم.آخه اصلا خواب راحتی توی شب ندارم.

خیلی ناراحت و عصبانی بودم همینطوری رفتم سراغ دوربین عکاسیم.یه چیزی دیدم که حالم کلا عوض شد

 

 

خلاصه اینکه با دیدن این عکسای زیبا که مربوط به چند وقت قبله حسابی روحیه من عوض شد و اومدم سراغ وبلاگت.

با اینکه خیلی اذیتم میکنی توی شیرخوردن و غذا نخوردن، وخیلی از کم خوابی رنج میبرم ولی شبا که خوابی و شلوغ پلوغ نمیکنی و چشمای قشنگت رو میبندی ، واقعا دلم برات تنگ  میشه و باورم نمیشه که خوابیدی .همش منتظرم که صبح بیدار شی و دوباره صدای قشنگت رو بشنوم که میگی :دد-مامان- بابا

عزیزتر از جانم به خاطر تمام روزها و شبها و لحظات ناب زندگیم که با نفسهای تو میگذره ازت ممنونم

 

 


تاریخ : 29 مهر 1393 - 18:24 | توسط : فاطمه مامان اهورا | بازدید : 1109 | موضوع : وبلاگ | یک نظر